فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

مسافرت.مشهد

 نوشته شده در: 27تیر 92   سلام دوستای عزیزم.... از همتون ممنونم که تو این مدت بهمون سر زدید و پیام گزاشتین...دلم خیلی واستون تنگ شده بود ...البته هنوزم اینترنت ندارم و چون باید بیام کافی نت یکم دیر به دیر میام ...ببخشید که براتون پیام نمیزارم ولی به همتون سر میزنم...دوستتون دارم روز 10 تیر جشن تیرگان بود ....با اینکه دیر شده ولی به همه تبریک میگم همونطور که قبلا گفتم ما رفتیم مشهد مسافرت...اول قرار بود نلیا رو نبریم و بزاریمش تهران پیش مامانی بمونه ولی ساعت 12 شب تصمیم گرفتیم نلیا و مامانی هم باهامون بیان ...خاله دیناز نتونست بیاد چون کارآموزی داشت...صبح زود عمه و نگین اومدن خونمون همگی سوتر ماشین شدیم و رفتیم دم خونه پسر...
24 آذر 1392

سفر یه روزه...آمل

سلام دوستای عزیزم...بزارین اول بگم که جشن تولد نلیا جان در روز پنجشنبه 16 آبان به سلامتی برپا شد و و کلی هم خوب بود و جای همه شما و کوچولوهای نازتونم سبز بود...ولی اون شب که نشد عکسا رو بزارم صبح روز جمعه هم رفتیم آمل و شب اومدیم واسه همین بازم نشد عکس بزارم...واسه همین گفتم امروز که 18 آبان هست هم عکسا رو نزارم و صبر کنم تا فردا , که تو روز تولد خودش یعنی یکشنبه 19 آبان پست تولد نلیا و عکساشو بزارم ... حالا به جاش میخوام عکسهای جمعه 17 آبان رو بزارم که من و همسری و خواهری با تور یک روزه رفتیم آمل ...متاسفانه گفتن نمیشه نادیا رو ببریم وگرنه چه عکسایی میشد ازش گرفت ....و ما هم صبح بچه ها که خواب بودن پا شدیم رفتیم و...
24 آبان 1392

یزد...گواه گیری

نوشته شده در دوشنبه  11 شهریور 92   ما بازم رفتیم سفر....اینبار هم رفتیم یزد برای مراسم گواه گیری (عروسی)پسر دایی بابایی...قرار بود نلیا رو ببریم ولی دم آخر تصمیم عوض شد و نبردیمش...مراسم جمعه 4 شهریور بود و ما روز چهارشنبه راه افتادیم به سمت خونه دایی اردشیر و تا شب اونجا دور هم بودیم... روز پنجشنبه صبح رفتیم خونه پسر خالم که نی نیشون تازه به دنیا اومده و ما که رفتیم خونشون,ستی ناز جون 17 روزش بود. ظهر هم رفتیم خرید هدیه واسه مزدا و اشا پسرهای ناز بهرام و فرین جون و یه عروسک برای دلارام جون....عصر هم رفتیم خونه بهرام و فرین عزیز و شام هم اونجا بودیم... روز جمعه هم که روز مراسم بود ....مراسم در مکان عزیز (پیر مراد)بود.....
24 آبان 1392

مسافرت..(بندر انزلی...سرعین)

6 تا 10 امرداد 92 (من و بابایی و نادیا و نلیا جون) به همراه( عمه و شوهر عمه و دختر عمه) و (عمو و ممس دولت(مامان بابایی) تصمیم گرفتیم بریم شمال... ٦ امرداد راه افتادیم . دوتا ماشین شدیم...ماشین ما و ماشین عمو مازیار....اول رفتیم رشت ,بندر انزلی ...ما همیشه میریم رشت و اونجا هم میریم مهمانسرای صدف...که واقعا خیلی تمیز و آزاد و خوبه...روز اول یعنی همون ششم که رسیدیم هوا عالی بود رفتیم دریا و بچه ها کلی آب بازی و شن بازی کردن....ولی روز دوم هوا کاملا تغییر کرد و بارون خیلی شدیدی باریدن گرفت و چون نتونستیم بریم دریا رفتیم قایق سواری روی مرداب لاله و نیلوفر و از اسکله بندر هم عبور کردیم...که خیلی خوب بود ...
24 آبان 1392

سفر به یزد...زیارت....

30نوشته شده در  خرداد 92 وقت بخیر عزیزان...ما از تاریخ 23 تا 25 برای زیارت زیارتگاه هامون به شهر یزد رفتیم...اکثر زیارتگاه های زرتشتیان در کوههای اطراف یزد قرار گرفتن..... دوست دارم توضیحات درباره زیارتگاه ها رو در پست بعدی و به صورت رمز دار بزارم.... توی این پست عکسها رو براتون میزام..... امیدوارم دوست داشته باشین...                                                     ...
24 آبان 1392

سری دوم عکسهای سفر...

      توجه!!!      این پست ادامه پست قبلی میباشد ....  هر دو پست باهم آپ شده اند و جدید هستن  ... مرسی از توجهتون ... ادامه عکسهای سفر در ادامه مطلب ... عکسهای اردبیل... جاده آستارا به اردبیل(حیران)   دریاچه شورابیل... نادیا و خاله دیناز...   عکسهای سرعین... بعد از رسیدن به سرعین ( نهار ) بعد از نهار ...دخملک من و لاکی جونش بعد از بیرون آمدن از آبگرم... وقتی نادیا جونم سوار شتر شد یکدفعه شتر تکون تکون خورد و سر و صدا کرد و نادیا جون هم گریه کرد و پیاده شد نادیا جون در حیاط اتاقی که ا...
24 آبان 1392

مسافرت...

نوشته شده در 15 تیر 91 سلااام ما از سفر برگشتیم...یه سفر 5 روزه... این سفر اولین سفر نلیای عزیزم بود... صبح شنبه وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم دنبال مامانی و خاله و بعدش رفتیم دنبال عمو مهران و خانوادش و از تهران حرکت کردیم ... به سمت همدان رفتیم...نهار رو تو هتلی کنار غار علیصدر خوردیم و بعدش به غار علیصدر رفتیم...و من هم توی راه به نادیا جونم توضیح میدادم که غار چه جور جایی هست   ...بعد از اون به گنجنامه در همدان رفتیم و شب هم توی خونه ای در همدان خوابیدیم... روز یکشنبه صبح بعد از صبحانه به سمت آستارا حرکت کردیم...هوای آستارا بارونی بود و جاده پر از مه بود  ...بعد از گرفتن خانه به جنگلی رفتیم که از ا...
24 آبان 1392

بابایی رفته سفر....

امروز 22 آذر 90....صبح ساعت 3 بابایی رفت فردگاه تا بره هند... هنوز یه روز نگذشته ...دلمون براش تنگیده مامانی اومده خونمون تا ما تنها نباشیم نادیا الان از حموم اومده ...نلیا هم بیداره داره ما رو میبینه...دیروز بابایی بردمون دکتر آخه یه کم حالمون بد بود... زودی بیا بابایی   پ.ن ... ساعت حدود 1 ظهر بابایی رسید هند و زنگ زد...نادیا خانم هم با بابا جونی صحبت کرد... ساعت 9 شب که تو هند میشه 10 شب من بهش زنگیدم....ولی همش خودم حرف زدم...(نادیا جونم با عرض معذرت)  .......الان ساعت 1:10 شبه....... فرشته های من  خوابیدن.... خدایا براشون یه خواب خوش بفرست.... ...
24 آبان 1392

سال تحویل1390....سفر به ارمنستان

  جمعه 25 آذر 90 این پست رو گذاشتم ...ولی الان در 31 اردیبهشت 91 میخوام ویرایشش کنم می خواستیم امسال عید بریم ارمنستان ...سفره هفت سین رو کوچولو چیدیم و روز 29 اسفند 89 راه افتادیم .من و بابایی و نادیا کوچولو با مامانی و خاله....سال تحویل خونه نبودیم و تو هتل جلفا بودیم. سال ساعت 2 و50 دقیقه و45ثانیه تحویل شد و ما همگی خسته بودیم من و بابا تو یه اتاق خواب بودیم و نادیا هم شب تو اتاق مامانی و خاله خوابید ولی مامانی و خاله برای سال تحویل بیدار شدن و از تلوزیون برنامه تحویل سال رو تماشا کردن...صبح  که شد به سمت مرز نوردوز حرکت کردیم ساعت ها تو صف طولانی پلیس راه های ایران و ارمنستان بودیم و برای دسشویی رفتن هم مشکل داشتیم چون دوب...
24 آبان 1392
1