فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

سال تحویل1390....سفر به ارمنستان

1392/8/24 14:04
2,045 بازدید
اشتراک گذاری

 

جمعه 25 آذر 90 این پست رو گذاشتم...ولی الان در 31 اردیبهشت 91 میخوام ویرایشش کنم

می خواستیم امسال عید بریم ارمنستان ...سفره هفت سین رو کوچولو چیدیم و روز 29 اسفند 89 راه افتادیم .من و بابایی و نادیا کوچولو با مامانی و خاله....سال تحویل خونه نبودیم و تو هتل جلفا بودیم. سال ساعت 2 و50 دقیقه و45ثانیه تحویل شد و ما همگی خسته بودیم من و بابا تو یه اتاق خواب بودیم و نادیا هم شب تو اتاق مامانی و خاله خوابید ولی مامانی و خاله برای سال تحویل بیدار شدن و از تلوزیون برنامه تحویل سال رو تماشا کردن...صبح  که شد به سمت مرز نوردوز حرکت کردیم ساعت ها تو صف طولانی پلیس راه های ایران و ارمنستان بودیم و برای دسشویی رفتن هم مشکل داشتیم چون دوباره باید پیاده برمیگشتیم تا پاسگاه ایران....ماشین های زیادی اونجا منتظر بودن....بعد از گذشتن از مرز ایران تو مرز ارمنستان پلیس ها کاملا همه جا رو میگشتن...دیدن پلیس های زن با لباسهای فرم جالب بود...داخل سالن شدیم خیلی شلوغ بود و اونجا بابایی کلی بدو بدو کرد و بالا پایین رفت برای زودتر انجام دادن مراحل گذشتن از اونجا...

هفت سین90

مرز ایران و ارمنستان

بعد از تمام شدن این مراحل راه افتادیم و از جاده های پیچ در پیچ و مه گرفته عبور کردیم هوا سرد میشد نادیا در راه سرماخورده بود و روی من بالا می آورد.خیلی ناراحت بودم که مریض شده ...حدود ساعت 8 اینطورا فکر میکنم به رستورانی رسیدیم و ایسادیم بعد که لباسم رو تمیز کردم به اون رستوران سر راهی رفتیم و تو یه اتاق خصوصی شام خوردیم کباب خوک لذیذ و بسیار خوشمزه و مرغ سوخاری و مشروب که همش به خصوص اون کباب خیلی چسبید بعد از اون راه افتادیم...

کباب خوک

.ساعت 11 شب به ایروان رسیدیم...و تا چند مدت دنبال خونه ای گشتیم که کرایه کرده بودیم...یک پسر ارمنی که با دوستش تو خیابون راه میرفت آدرس پرسیدیم و اون یه جوری حالیمون کرد که مسیر اونم اونطرفه و سوار ماشین شد که راه رو نشونمون بده ...متاسفانه اونجا زیاد کسی انگلیسی بلد نبود و پسره هم کامل نمیدونست جایی که میخواییم کجاست ولی خیلی کمکمون کرد...خلاصه با ایماو اشاره دفتر کرایه دهنده خونه رو پیدا کردیم و با متصدی تماس گرفتیم و گفتیم جلوی شرکتشون ایستادیم و اون گفت که داره میاد جلوی شرکت ...مردی جوون بود اومد و با ماشین خودش جلو میرفت و ما پشتش تا ما رو به آپارتمان برد ...بیرونش قدیمی بود و مغازه ای خوشکلم کنارش بود وارد که شدیم با ماشین توی یه حیاط  متوسط چند تا ماشین دیگه هم پار بودن پیاده شدیم و وسایلمون رو بیرون آوردیم و رفتیم داخل راهرو پله های زیادی تا طبقه 4 داشت .مرده هم برای بردن وسایل کمکمون کرد . پله های بلندی بودن و میشه گفت خسته کننده راهرو ها هم سقف خیلی بلندی داشت و خیلی جالب بود...ولی داخل آپارتمان خیلی شیک بود ولی چون هیچ وسیله ای روشن نبود خیلی سرد بود....مرده هم از راه انداختن وسایل گرمازا چیز زیادی نمیدونست ولی خدارو شکر نریمان بلد بود و هیتر ها رو راه انداخت ولی من و نادیا سرما خورده بودیم...و چون خونه خیلی بزرگ بود و سقف خیلی بلندی هم داشت طول میکشید تا گرم بشه ...و تختها هم هر کدوم اندازه خودشون پتو داشتن و چیز اضافه ای نبود بالاخره اون شب تو سرما و زیز لحاف خوابیدیم...

صبح که شد برای گاز به مرده زنگ زدیم چون گازش خالی بود و 2 نفر اومدن گاز رو پر کردن و مرده هم از پنجره بیرون رو نشون داد و گفت کاسکاد یا هزار پله رو میشه از پنجره دید...

دیدن مردم از پنجره جالب بود تو اون سرما زنا فقط دامن و چکمه پوشیده بودن با یه کاپشن...اکثرا پاهاشون بیرون بود.ماشینای رنگارنگ و پر از تبلیغات در رفت و آمد بودن...از پنجره که میدیدیم اون سمت خیابون یه کافه رستوران بود...

تو مدتی که اونجا بودیم 2شب به به رستوران رفتیم .شب اول پیتزا و ماکارونی و سالاد خوردیم وشب دیگه ساندویچ...مامانی نیومد و تو خونه پیش نادیا بود... بعد از رستوران به دیسکو های ایرانی رفتیم و تا ساعت 3 موندیم که برای زنها ورود تا ساعت 12 مجانی بود...همینطور 2 شب کنسرت رفتیم...و تو روز هم جاهای دیدنی ارمنستان رو دیدیم...

 

تو یه جای تفریحی که تو میدون جلوی سالن اپرا و نزدیک دیسکو بود با وسایل بازی نادیا جون بازی کرد بهش خوش گذشت.. همونجا بستنی هم خوردیم با اینکه سرد بود ولی حال داد...

برای خرید که به فروشگاه SAS میرفتیم تو اونجا امان نمیدادی...بابایی اونجا کلی مشروب خرید و همشونو امتحان میکردیم...عالی بودن

همینطور از فروشگاه خرچنگ و اختاپوس و یه چیز دیگه خریدیم و به زوووور خوردیم چون تا حالا نخورده بودیم ولی خوشمزه بودن...سوسیس و کالباس های خوک فوق العاده ای داشتن...

 

یک روز هم به دریاچه سوان رفتیم که اونقدر سرد بود و پر از برف که نمیشد از ماشین پیاده شد ولی من و بابا و کمی هم خاله پیاده شدیم و قدم زدیم ...توی یک رستوران نزدیک دریاچه ماهی مخصوص اونجا رو خوردیم...

سفر خوبی بود و با اینکه سرد بود ولی خیلی خوش گذشت...و بعد از برگشتن فهمیدم که حامله هستم یعنی احتمالا نینی هم با مه به ارمنستان اومده بود

 و اتفاقی که اونجا برای من افتاد و یادم نخواهد رفت

کلیسای کوش واناک

 کلیسا

 

کاسکاد

نادیا جون در کاسکاد...

...

 

نادیا جون تو خونه کرایه شده تو ارمنستان...

نادیا در خانه ی کرایه شده در ارمنستان...

 

اینجا هم من و عشقم با نادیا جون و نی نی تو دلم(البته هنوز نمیدونستیم)

 

کلیسایی نزدیک دریاچه سوان...نادیا بغل باباشه

کلیسای دریاچه سوان...

 

دریاچه سوان

اونقدر سرد بود جرات نکردیم از ماشین بیاریمت بیرون عزیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله هدي ياسمين زهرا
22 آذر 90 11:53
ماشااله ماشااله. تو بيست سالگي دو تا دخمل ناز و خوشگل دارين. بابا ايول! بابا زرنگ! دوتا دخمل خانم با ماماني بزرگ ميشن و شما مي تونين در كمتر از 40 سالگي حتي مادربزرگ بشي. ماشااله ماشااله نه چشمام شوره و نه حسودم. دارم ذوق ميكنم. برداشت بد نشه ها خدا اين مامان مهربونو براي دو تا گل نازش و اين دوتا گل ناز رو براي مامان و باباشون حفظ كنه به ماهم سر بزنين خوشحال ميشيم
mami neda
15 فروردین 91 21:20
سلام عزیزمممممممممممممم بووووووووس وای چقدر چهرت به دلم نشست ای جووووونمممممممممممممم خیلی دوست داشتنی هستییییییی


قربونت برم عزیییییزم...