فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

اینجا هندوستان

سلام دوستان عزیزم.....ما یه مدت طولانی نبودیم و علتش هم مهاجرت بود.. ما الان تقریبا ماهه که به هندوستان مهاجرت کردیم .....نادیا ونلیا اینجا مدرسه میرن و من هم با اونا به همون مدرسه میرم و معلم بچه های شش ساله هستم......توی این پنج ماه  ماه و یک هفته من و بچه ها تنها بودیم چون بابای بچه ها باید میرفت ایران و کار های تور رو میکرد......نادیا و نلیا روزهای اول مدرسه خیلی براشون سخت بود و اذیت شدن،چون زبان متوجه نمیشدن ،نادیا با بی رغبتی میرفت و نلیا با گریه و زاری،ولی کم کم همه چی خوب شده،الان معلم نادیا کلی از پیشرفت درسیش راضیه و نلیا هم با انگلیسی حرف زدن علاقه پیدا کرده....من خودم هم توی خونه با نادیا الفبای فارسی کار میکنم.......حالا ا...
18 آذر 1394

گردش...

توی بهار یه مقدار گردش و تفریح رفتیم...عکسها رو میزارم که یادگاری بمونه....   این عکس اولین روز کلاس اسکیت نادیا جون هست...که باباش هم هوس کرد و رفت تمرین نادیا جون خیلی زود توی جلسه سوم راه افتاد   بقیه عکسها در ادامه...   کاخ سعد آباد...     شمال /نمک آبرو                     سورتمه تهران.خرداد 94                 ...
14 خرداد 1394

نوروز 1394

نوروز 1394 خورشیدی ... برابر با 3753 زرتشتی نوروز 94 هم اومد و رفت...سال نو بر همگی مبارک باشه ..سالی پر از سلامتی و موفقیت برای همگی آرزومندم امسال تحویل سال حدود ساعت 2 و 15 دقیقه صبح بود و ما هم نادیا و نلیا رو بیدار کردیم و لباس و کفش نو پوشیدن و کنار ما منتظر تحویل سال شدن بودن.. سال نو امسال حدودا ...نادیای عزیزمون 6 سال و 3 ماه داشت و نلیای نازمون 3 سال و 6 ماه توی تعطیلات هم یکم دید و بازدید رفتیم و یکم هم گردش و یه سفر 1 روز و نیمه به جنگلهای شمال(جنگل الیمستان و یه پارک جنگی نزدیک بهش) خب حالا نوبت عکس هاست... در ادامه... این عکس جشن چهارشنبه سوری که مهد کودک برای بچه ها تو خانه فرهنگ و هنر گرفت همراه با صبحانه و...
15 فروردين 1394

تولد ۶سالگی نادیا جان

۳ بهمن ۹۳     دختر کوچولوی من که شش سال پیش به زندگی منو باباش قدم گذاشت، حالا بزرگ شده و واسه برگزاری جشن تولدش پیشنهاد میده   امسال تولد نادیا خانوم رو توی خونه گرفتیم و دوستای مهد رو هم دعوت کردیم و خیلی بهشون خوش گذشت.. .نادیای عزیزم ۱۲۰ سالگیت رو جشن بگیری الهههههی.   ...
28 بهمن 1393

کیش ۳

روز سوم و آخر...صبح که بیدار شدیم و از خونه بیرون اومدیم .رفتیم به روستای باغو البته خیلی داخلش نرفتیم،بعد از دیدن درخت معروفش برگشتیم تا به بازار رفتن هم برسیم، بعدش هم رفتیم شهر حریره و اونجا رو دیدیم...شهر زیرزمینی کاریز رو نرفتیم فقط تا جلوش رفتیم و برگشتیم...بعد از اینها رفتیم سمت دماغه جزیره، که میتونم بگم فوق العاده بود...ساحل سخره ای که موج دریا باهاش برخورد میکرد و همینطور صدای برخورد امواج با سخره ها...خیلی دیدنی بود ...  بعد از نهار...رفتیم سمت غروب کیش چون عکسی که روز اول اونحا انداختن و برامون آوردن یه مشکلی داشت و گفته بودم یکی دیگه برامون چاپ کنن، ولی قبل از رفتن کنار ساحل قشنگی که روز قبل هنگام دوچرخه سواری از اونجا رد...
4 بهمن 1393

جزیره کیش ۲

قسمت دوم.... خب اومدم تا ادامه سفرمون رو یادداشت کنم...روز دومی که توی جزیره بودیم و و روز چهارم سفرمون ... ۹ دی ...صبح زود از خواب بیدار شدیم بعد از صبحانه راه افتادیم...اول به ساحل مرجان رفتیم که خیلی زیبا بود...بعد هوس کردیم از فرصت استفاده کنیم و دوباره بریم موتور سواری...رفتیم به همون اسکله تفریحی که روز قبل هم رفته بودیم و ۲تا موتور کرایه کردیم ولی اینبار مدت طولانی تر...راه افتادیم و از خط سبز به راهمون ادامه دادیم از ساحل ها گذشتیم و به جاده ساحلی رسیدیم و البته بین راه هم ایستادیم عکس گرفتیم و مناظر رو تماشا کردیم..همینطور رفتیم یه قسمتی از ساحل که پر بود از صدف و مرجانهای قشنگ که چندتاشون رو برداشتیم... حدود دو ساعت توی راه بو...
4 بهمن 1393

جزیره کیش، دی ماه 93

قسمت اول تصمیم گرفتیم به جزیره کیش سفر کنیم.اونم از راه زمینی و با ماشین خودمون ...این اولین سفر خانوادگی مون بود که فقط خودمون چهارتایی رفتیم ...   روز ۶ دی ،صبح زود راه افتادیم...به سمت شیراز رفتیم ،شب به شیراز رسیدیم و تو پذیرشگاه شیراز موندیم....روز ۷ دی ،صبح زود راه افتادیم به سمت بندر چارک...حدود ساعت ۲ ظهر رسیدیم اونجا و دریای خلیج فارس رو دیدیم،واقعا قشنگ و آبی رنگ بود،،، بعد از انجام دادن کارهای کاپوتاژ و لندیگراف، نهار خوردیم و بچه ها کنار دریا بازی کردن تا ساعت حدود ۵عصر که رفتیم سوار ماشین شدیم و با ماشین رفتیم توی کشتی...از کشتی پیاده شدیم و رفتیم داخل اتاقک کارکنان کشتی ، اولین غروب دریای جنوب رو از توی کشتی دیدیم...
29 دی 1393

شب چله

امسال شب چله، مامانی ، ممس و عمه و خونواده دایی آرمین رو دعوت کرد ، البته چون خونش کوچیک بود و ما هم حدود بیست نفر بودیم همه اومدن خونه ما«خونه خیابون ویلا» همگی دور هم جمع بودیم و خیلی خوش گذشت. تا ساعت ۱۲:۳۰مهمون داشتیم، بعد شنا دخملیا رفتین لالا و دایی آرمین هم بعد از اینکه خونواده شو رسوند خونه با خاله دیناز برگشت پیش ما و تا ساعت ۲صبح با هم بودیم...   زمستون قشنگ و شاد و خاطره انگیز برای همه آرزو دارم...   اینها هم عکسهای جشن چله مهد کودک هست و تزییناتی که من برای سفرشون بردم..نادیا جون آمادگی هست و چیدن سفره به عهده مامانای آمادگی :- ...
3 دی 1393

سرزمین عجایب

جمعه تصمیم گرفتیم بریم سرزمین عجایب....نلیا عکس پارسال خودش رو با آدم عروسکی پوش و سبز رنگ اونجا میدید و هر رووووز سر ما رو میخورد و میگفت . میخوام برم پیش سبزی...عمه و نگین هم باهامون اومدن....   و بالاخره نلیا به سبزی رسید....       اینم از این عکسا که مد شده میگیرن...خخخ سلفی من و شوهرم همین الان یهویییی :-   ...
19 آذر 1393

تولد ۳ سالگی نلیا جوووون

نلیای عزیزم شمع ۳ سالگیش رو فوت کرد و وارد ۴سال شد....هوووورررراااا تولد قشنگت رو توی  خونه گرفتیم....دوستای مهد کودک رو دعوت کردیم و همینطور خواهر و برادر دایی آرمین....و عمو بهرام که از هند اومده بود و همون شب هم پرواز داشت... خیلی خوب بود و کلی بهتون خوش گذشت... عکسها تو ادامه مطلب   بقیه عکسهای  تولد نلیا جووون...     عمو بهرام.بامس و ممس     اینم هدیه تولد عمو بهرام برای نادیا و نلیا .... تولدت مبارک عششششقم ...
11 آذر 1393