سفر به یزد...زیارت....
30نوشته شده در خرداد 92
وقت بخیر عزیزان...ما از تاریخ 23 تا 25 برای زیارت زیارتگاه هامون به شهر یزد رفتیم...اکثر زیارتگاه های زرتشتیان در کوههای اطراف یزد قرار گرفتن.....
دوست دارم توضیحات درباره زیارتگاه ها رو در پست بعدی و به صورت رمز دار بزارم....
توی این پست عکسها رو براتون میزام.....
امیدوارم دوست داشته باشین...
بقیه در ادامه مطلب....
من و بابایی و نادیا ,مامان بزرگ,عمه و شوهر عمه و نگین.....صبح 23 خرداد ساعت 5 راه افتادیم و رفتیم به سمت یزد.....تقریبا به یزد رسیدیم و نهار رو در پیر پارس بانو خوردیم و به پای پیر هم رفتیم
نادیا و نگین هم شروع به نیایش کرن که توی مهد یاد گرفتن...
بعد از نهار به سمت پیر سبز که روز حج اون 23 خرداد هست و نزدیک شهر اردکان است راه افتادیم...پیر سبز در دل کوه قرار داره و برای رسیدن به پای پیر پله های بسیار زیادی رو باید طی کرد و برای همین پله ها اونجا خیلی معروفه......در اطراف اون اتاقک هایی ساخته شده که به اونها خِیله گفته میشه برای اینکه وقتی همکیشان برای زیارت میان توی اونها دور هم جمع بشن....زیارت پیر سبز 5 روز هست که ما میتونیم هر چقدر میخوایم توی خیله ها بمونیم ,ما 2 روز اونجا موندیم. خیلی خوش گذشت تا صبح میشه بیدار موند و بزن بکوب کرد...ما تا ساعت 3 صبح بیدار موندیم....از اونجایی که ما زرتشتیها همگی از طرفی با هم فامیل میشیم اونجا همه ی همکیش ها همدیگرو میشناسن و با هم حال و احوال دارن....اونجا خیلی شلوغ بود و از شهرهای مختلف همکیشان اومده بودن... روز 24 خورداد تا ساعت 4 اونجا بودیم ...توی خیله ی کرمانیها آبگوشت نذری پخش میشد...توی هر خیله که مخصوص محله های مختلف یزد هست هر کسی نذری داشت...توی خیله مریم آباد یزد هم آش و سیرگ و شربت نذری میدادن...خلاصه خیلی خوش گذشت فقط هوای یزد بی اندازه داغ بود و ما حسابی پختیم....خدا رو شکر از شر مانتو اینا خلاص بودیم....وقت رفتن هم وسایل رو براشتیم و از آشنا ها خدا حافظی کردیم و رفتیم پایین و تو ماشین نشستیم و رفتیم سمت شهر یزد...
بعد از حرکت از پیر سبز رفتیم یزد خونه دایی بابایی وسایل رو گزاشتیم و رفتیم پیر ستی پیر که روز حجش ٢٤ بود ...اونجا هم زیارت کردیم و آش و سیرگ و پشمک خوردیم و بعدش برگشتیم خونه دایی.
...اونجا حموم کردیم و شام هم دایی و زندایی کباب از بیرون گرفته بودن...و همگی با پسر دایی های بابایی خوردیم و بعدشم بابا جون با پسر دایی هاش تخته و ورق بازی کردن و ساعت حدود 1 بود که خوابیدیم...
شب قبل تصمیم گرفتیم یه روز دیگه هم بمونیم یزد پس صبح که شد بعد از صبحانه حاضر شدیم و رفتیم برای زیارت مکان های عزیز دیگه....
اول رفتیم دخمه که زرتشتیان در قدیم کسانی که از دنیا رفتن رو اونجا میگزاشتن که در پست بعدی توضیح میدم....
بعد از اون به محله زین آباد رفتیم آتشکده ای اونجا وجود داره که چندین سال آتش اون روشن نگه داشته شده...
سپس به محله چم برای دیدن و زیارت سرو چم رفتیم...سرو چم درختی است چهار هزار ساله که وقتی دشمن میخواست اون رو قطع کنه از درخت خون بیرون آمد و برای همین دیگه درخت رو قطع نکردن و اونجا نیایشگاهی ایجاد شد...
اینم خونه قدیمی متعلق به پدر بزرگ مادر بزرگ باباییه...
اینم کلیدشه...
بعدش هم رفتیم به پیر دو سرو....که دو درخت سرو قدیمی کنار هم هستن و رو به روی اونها نیایشگاه وجود داره برای نیاش...
ساعت حدود٤ عمه اینا رفتن برای دیدن فامیلشون و ما هم رفتیم دیدنی خاله من...
وقتی برگشتیم آماده شدیم و رفتیم همگی رفتیم به سمت پیر نارستانه....بین راه دایی و زندایی و مامان بزرگ خواستن پیاده روی کنن و ما هم موندیم و وسط بیابون آهنگ بلند کردیم و رقصیدیم بعد سوار شدیم و رفتیم اونها رو سوار کردیم و رفتیم به نارستانه...اونجا زیارت کردیم و هندونه و طالبی خوردیم و کمی موندیم بعدشم رفتیم پایین کوه ساعت حدودا ٩شب بود...چراغ ٢ تا ماشین رو روشن کردیم و بازم آهنگ گزاشتیم و حسابی رقصیدیم.....
خیلی کیف داد وقتی رسیدیم خونه بابا اینا رفتن پیتزا خریدن بعدش تا شام خوردیم شد ساعت ١٢ شب و یکدفعه بابایی کیک تولد آورد ...بلـــــه واسم تولد گرفته بود و چون ساعت ١٢ به بعد شده بود تاریخ شده بود ٢٦ خرداد ینی روز تولدم.....خیلی خوب بود فقط حیف که نلیا نبود و نادیا هم خوابش برده بود....
صبح روز ٢٦ ساعت ٨ اینا راه افتادیم و رفتیم به سمت تهران...ساعت ٩ شب بود که رسیدیم و اونجا مامانی و خاله هم واسم تولد گرفته بودن....خلاصه این چند روز خیلی بهم خوش گذشت.....
دوستان عزیز اگه توضیحاتی درباره زیارتگاه ها میخواین تا پست بعدی ما رو دنبال کنین....