فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

جشن اردیبهشتگان خجسته باد...

   ارديبهشتگان يا گلستان جشن از جمله جشنهاي دوازدگانه ايران باستان بوده است روز سوم از هر ماه باستاني به نام ارديبهشت مي‌باشد و بر اساس گاهشماري امروزين، دوم ارديبهشت خورشيدي، برابر با جشن ارديبهشت‌گان است. روز ارديبهشت است از ماه ارديبهشت و زمان برپايي جشن ارديبهشتگان. جشني كه ويژه «اشه‌وهيشته» يا بهترين اشويي است. جشني ويژه امشاسپند ارديبهشت. جشني برپاشده در سومين روز از دومين ماه در نخستين فصل سال. ارديبهشت در جهان مينوي پاكي و راستي و نظم و قانون اهورايي را نماينده است و در گيتي نگاهباني آتش را بر عهده دارد. آتشي كه در سرتاسر جهان سپندينه است و كمترين گواه آن، آيين‌هاي آتش ...
2 ارديبهشت 1391

کالسکه سواری و رفتن به پارک...

روز23 فروردین... مامانی اومد خونمون و عصر چون هوا خوب بود تصمیم گرفتیم نادیا و نلیا رو ببریم پارک...و این اولین باری بود که نلیا رو سوار کالسکه کردیم و بردیمش پارک ....البته ناگفته نمونه نادیا جونم از کالسکه فیض برد...نلیا رو داد دست ما و خودش سوار کالسکه شد و تا پارک دانشجو که یه ربع تا خونمون فاصله داره کالسکه سواری کرد و موقع برگشتن اجازه فرمودن نلیا سوار بشه...توی پارک نادیا جونم کلی بازی کرد    نلیا هم اولش خواب بود ولی بعد بیدار شد و بعد از کمی نظاره کردن اطراف حکم خونه رفتن رو با گریه هاش صادر کرد...نادیا شب با مامانی رفت خونشون و اونجا خوابید... روز 24 فروردین... صبح بعد از رفتن بابای نی نی ه...
24 فروردين 1391

13 بدر 1391...

  واسه 13 بدر با چند تا از دوستامون هماهنگ کرده بودیم بریم باغ یکیشون...صبح ساعت 7 از خواب بلند شدیم و نادیا رو 7:30 بیدار کردیم و با نادیا جونم سفره هفت سینمون رو جمع کردیم... و بعد همه آماده شدیمو رفتیم از خونه بیرون ساعت 8 رسیدیم خونه مامانم و اونا هم آماده بودن و دوست خواهرم هم اومد و همه با هم رفتیم دنبال دوستامون و 2 تا ماشین شدیم و تو راه هم هندونه خریردیم و رفتیم به باغ توی شهریار...   اونجا هم 4 تا ماشین دیگه اضافه شدن و با هم تو باغ گشتیم و بازی کردیم و نهار هم آش رشته و جوجه کباب درست کردیم و با سبزی هایی که از باغ چیدیم خوردیم و کمی خوابیدیم و استراحت کردیم  بعد از اون ساعت 4 اینا ک...
17 فروردين 1391

تحویل سال 1391...

                   فرخنده باد بر همگان مقدم بهار نوروز , جاودانه ترین جشن روزگار   نلیا ساعت٧ صبح بیدار شد و وقتی رفتیم سراغ نادیا تا بیدارش کنیم دیدیم تب داره و بی حاله به بهانه ی سال جدید که منتظرش بود بیدارش کردیم و پاشویه کردیمش و استامینوفن دادیم.بعد همه آماده شدیم و منتظر تحویل سال شدیم....برنامه سال تحویل رو از کانال من و تو و بعدش از شبکه ١ ایران دیدیم.... روز ١ فروردین ١٣٩١: بعد از تحویل سال همسری به نادیا و نلیا عیدی داد و زنگ زدن ها و تبریک گفتن ها شروع شد... .خطها خیلی شلوغ بود و تماس گرفتن آسون نبود...بعد از تموم شدن ...
12 فروردين 1391

نوروز 1391خجسته بر همه ایرانیان فرخنده باد...

                     نادیا جان چهارمین بهار زندگیت خجسته باد..... نلیا جان متشکرم که امسال اولین بهار زندگیت رو در کنار ما جشن میگیری... آرزوی من برای شما فرشته های کوچکم این است:تن سالم و عمر بلند...بخت و اقبال خوش...و بهترین از هر چیزی در دنیا...   ...
29 اسفند 1390

کارهای دستی ما برای نوروز...

پنجشنبه و جمعه رفتم خونه ی مامانم...اونجا من و نادیا و خاله جون برای نوروز یه چیزایی درست کردیم که میتونین عکسهاشون رو ببینین...و بعد هم نادیا جون تو حیاط بازی کرد البته هوا هنوز تقریبا خنکه... روز پنجشنبه هم وقتی نادیا از مهد اومد اونجا بهش چند تا هدیه داده بودن...که عکساشو گزاشتم.                                                              &...
27 اسفند 1390

تازه های نادیا و نلیا

اول میریم سراغ تازه های نادیا جون... نادیا علاوه بر رنگهای سفید.سیاه.نارنجی.زرد.سبز.قرمز.بنفش.صورتی.آبی و خاکستری که به انگلیسی میگه و متوجه میشه...حالا........ (حروف انگلیسی) A B C Dرو کامل حفظ شده و میخونه... اعداد انگلیسی رو از 1 تا 5 یاد گرفته... از بین حیوانات انگلیسی:.گاو.شیر.فیل.اردک.الاغ و میمون رو بلده... و معنی و تلفظ انگلیسی:ماشین.کتاب.توپ.عروسک رو میدونه... و کلمات good night , good morning , sit down, stand up ,come,dont,go,رو متوجه میشه... و حالا تازه های نلیا کوچمولو... نلیا حالا وقتی گریه میکنه اشک از چشماش میاد(هیچ وقت اشک و ناراحتیت رو نبینم الهی)... وقتی جغجغه به دستش م...
27 اسفند 1390

شب چهارشنبه سوری...

روز دوشنبه هوای تهران سرد و ابری بود و برف و بارون بارید و کمی هم نشست...و من تا صبح دعا میکردم  که سه شنبه هوا خوب باشه آخه چند روزی بود که منتظر چهارشنبه سوری بودیم ...             روز سه شنبه به هواشناسی زنگ زدیم و گفت هوا ابری با وزش باد خواهد بود هوا ابری بود ولی خیلی سرد نبود ...صبح همگی آماده شدیم نادیا رو به مهد بردیم چون اونروز نمایش داشتن . تا رسیدیم عمه و نگین هم رسیدن من و عمه رفتیم داخل و لباس محلی هندی تن نادیا و نگین کردیم (آخه همسری وقتی رفته بود هند برای نادیا و نگین لباس هندی آورده بود)...من و نلیا رفتیم خونه مادرم و اونجا مادرم برای شب که ...
24 اسفند 1390

تولد بابا جون...

     ٢١اسفند روز تولد یه همسر دوست داشتنی برای من و یه پدر مهربون برای نادیا و نلیاست...    برای همسری تولد گرفتیم    و میخواستیم سورپرایزش کنیم ولی......هنوز در رو باز نکرده بود که بیاد تو نادیا از پشت در گفت:بابا .مامان برات دشن(جشن) گرفته.... وقتی در رو باز کرد و اومد تو خونه نادیای خوش زبان ما گفت:بابا .مامان برات تولد خریده(که البته منظورش کیک تولد بود)....کمی بعد دوباره نادیا خانوم فرمودن:بابا مامان برات تادو درفته(کادو گرفته)... و به این ترتیب همه چیز لو رفت و بابا هم به روی خودش نیاورد که مثلا نفهمیده... نادیا برای بریدن کیک خیلی بیتابی میکرد واسه همین وقتی ی...
22 اسفند 1390