کالسکه سواری و رفتن به پارک...
روز23 فروردین...مامانی اومد خونمون و عصر چون هوا خوب بود تصمیم گرفتیم نادیا و نلیا رو ببریم پارک...و این اولین باری بود که نلیا رو سوار کالسکه کردیم و بردیمش پارک....البته ناگفته نمونه نادیا جونم از کالسکه فیض برد...نلیا رو داد دست ما و خودش سوار کالسکه شد و تا پارک دانشجو که یه ربع تا خونمون فاصله داره کالسکه سواری کرد و موقع برگشتن اجازه فرمودن نلیا سوار بشه...توی پارک نادیا جونم کلی بازی کرد نلیا هم اولش خواب بود ولی بعد بیدار شد و بعد از کمی نظاره کردن اطراف حکم خونه رفتن رو با گریه هاش صادر کرد...نادیا شب با مامانی رفت خونشون و اونجا خوابید...
روز 24 فروردین... صبح بعد از رفتن بابای نی نی ها ...من نلیا رو بغل کردم و وسایل رو تو کیفم جا دادم و پیاده به سمت خونه ی مامانم راه افتادیم و این شد اولین پیاده روی من و نلیای عزیزم...توی راه نلیا جونم همه رو عاشق خودش کرد هر کی رد میشد یه لبخند و یه ماشالا یا خدا حفظش کنه بهم میگفت...بعد از 20 دقیقه پیاده روی به خونه مامانم رسیدیم...عصر هم به پارک ورشو که نزدیک خونه مامانی بود رفتیم و نادیا اونجا هم کلی بازی کرد...اون شب بابا نریمان و بابایی از زیرزمین خونه مامانی اینا دوچرخه کولویی های من و خاله رو آوردن تا واسه نادیا آمادش کنن که تابستون باهاش بازی کنه تا یاد بگیره...نادیا بازم خونه نیومد و پیش مامانی و خاله جون و بابایی خوابید...
عکسها تو ادامه مطلبن ...
نلیا جونم چون آفتاب تو چشماش افتاده اونجوری شده...
اینم نادیا که یاد قدیم افتاده و تا به پارک نرسیدیم از اون تو پایین نیومد...خوب منم بودم پایین نمی اومدم...و نلیا که به وضعیت اعتراض داشت...
اینم از نادیا و نلیا تو پارک دانشجو...نلیا چه دقتی میکنه
و اینم از عکسای روز چهارشنبه...پارک ورشو(صداقت)
الهی من قربون اون دست مکیدنت برم...
اینجا نادیا تو زمین بازی با خاله مشغول بازی بود...که من و نلیا هم عکس انداختیم...
اینم از جای مخصوص نادیا جونم...
نادیا تو سرسره لوله ای...