تولد بابا جون...
٢١اسفند روز تولد یه همسر دوست داشتنی برای من و یه پدر مهربون برای نادیا و نلیاست...
برای همسری تولد گرفتیم و میخواستیم سورپرایزش کنیم ولی......هنوز در رو باز نکرده بود که بیاد تو نادیا از پشت در گفت:بابا .مامان برات دشن(جشن) گرفته.... وقتی در رو باز کرد و اومد تو خونه نادیای خوش زبان ما گفت:بابا .مامان برات تولد خریده(که البته منظورش کیک تولد بود)....کمی بعد دوباره نادیا خانوم فرمودن:بابا مامان برات تادو درفته(کادو گرفته)...و به این ترتیب همه چیز لو رفت
و بابا هم به روی خودش نیاورد که مثلا نفهمیده...
نادیا برای بریدن کیک خیلی بیتابی میکرد واسه همین وقتی یه لحظه ازش غافل شدیم دیدیم سبد اسباب بازیهاشو خالی کرده و برعکس گذاشته رفته روش و در یخچال رو باز کرده و داره به کیک ناخونک میزنه...و دیدن ما هم اصلا براش مهم نبود و به کارش ادامه داد...تا من جلوشو گرفتم و البته بهش بر خورد...
خلاصه...برای شام لازانیا پخته بودم که خوردیم ...بعد از اون کیک بریدیم و به این ترتیب همسری وارد 28 سال شد...یعنی امروز 27 سال و 1 روزشه...
نریمان جونم تولدت مبارک باشه...
به امید روزی که این کوچولو ها بزارن سورپرایزت کنم....
چندتا عکس از دیشب تو ادامه مطلبه...
نلیا تو شب تولد باباییش 4 ماه و 2 روز داره...اینجا هم تازه از خواب پا شده....
اینم نادیا خانوم که علاقه زیادی به کیک نشون داده و بغلش کرده....
اینم از شاممون...
این کیک با شمعهای روشن...واسه اینکه نادیا بزاره بابایی شمعها رو فوت کنه مجبور شدیم ببریمش توی اتاق وگرنه تا صبح هم روشن میکردیم باز نادیا فوت میکرد....
و بی طاقتی نادیا واسه خوردن کیک البته با دست...البته چون هنوز کیک رو نبریدیم نادیا رعایت کرده و با ملایمت برخورد کرده ولی بعد از بریدن کیک چیزی از این شکل کیکی که میبینین نموند...
و اینم به قول نادیا تادو ...مبارکت باشه عزیزم...