فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

عشق من 5 ماهه شد...

سلام...قبل از تبریک به دخمل نازم به خاطر 5 ماهگیش...یه کم از روز جمعه میگم...    یه 2 روزی بود که به خاطر خاکبرداری خونه کناریمون رفتیم خونه مامانم.. واسه همین آپ نبودیم... روز جمعه 18 فروردین 1391...هوا عاااالی بود و ما برای عید دیدنی و دیدن یه نی نی رفتیم خونه شهرام پسر عموی پدرم و همسرش ماندانا جون ...پسر کوچولوی اونها 1 ماه از نلیا جونم نی نی تره و اسمش سپنتمان هست.. .و خواهرش که 1 سال از نادیا جونم کوچیکتره و اسمش مانتره هست...           اونروز بعد از دیدنی همسری مادر و خواهرم رو برد خونه و خودشم رفت سر کار و من و دخملام اونجا موندیم تا شب...نادیا و مانتره...
4 آبان 1392

نلیا کوچولومون غلت زد...

15فروردین 1391 ...نلیا امروز ظهر غلت زد و بالاخره بعد از تلاشهای زیاد واسه غلتیدن موفق شد ...قبلا تا نصفه میرفت و برمیگشت ولی امروز کامل غلتید و به شکم خوابید...اونقدر از این کار خوشش اومده که همش این کار رو تکرار میکنه و اصلا صاف نمیخوابه... حتی وقتی پوشکش رو عوض میکنم هم غلت میزنه...یه چیز جالب اینه که دستش زیرش میمونه و شروع به گریه میکنه... اینم اولین باری که عسل من خودش غلت زد..   .و همونطور که میبینین دستش زیرش مونده...            اینم عکس روز 16 فروردین.....
4 آبان 1392

نلیا در 3 ماه و 14 روزگی...

  دختر عزیزم مثل عسل شیرین شده   من و بابا و نادیا جون و مامانی و بابایی و خاله رو میشناسه و وقتی میبینتمون یه خنده ای تحویلمون میده که ما رو میبره رو ابرا... حالا دیگه وقتی باهاش حرف میزنیم قشنگ گوش میکنه و با زبون خودش باهامون حرف میزنه... سعی میکنه غلت بزنه ولی تا نصفه میره و باز میاد سر جاش... تازگیا وقتی زیاد گریه میکنه از چشماش اشک میاد... وقتی میندازیمش بالا خوشش میاد و ذوق میکنه... عاشق نگاه کردن به تلوزیون شده... با آب دهنش حباب درست میکنه... با دستای خودش بازی میکنه...    آب دهنش همیشه سرازیزه...    گاهی هم قهقهه میزنه...    ...
4 آبان 1392

نلیای 2 ماه و 10 روزه ی ما...

نلیا خانوم من داره بزرگ میشه.... حالا دیگه خنده های قشنگش کاملا ارادی شدن...    چهره ی من رو از بقیه تشخیص میده...    صدا ها رو بهتر متوجه میشه و با صدای جغجغه هش آروم میشه....    صداهای بلند از خودش در میاره (مثل ذوق کردن).... خوابش کم شده و بیشتر روز رو بیداره....                  اینا هم جغجغه هایی هستن که وقتی نلیا تو دلم بود باباش از هند براش آورده بود...                                   &nbs...
4 آبان 1392

نلیا جان 2 ماهه شد...

ماهگیت مبارک فرشته ی من... 2 ماه گذشت....2 ماه از اولین قدم به دنیا...از اولین صدای گریه....از اولین تنفس در این دنیا....از اولین نگاه  معصومش...از اولین لمس پوستش... امروز ١٩ دی ١٣٩٠ نلیای عزیزمون ٢ ماهه شد...برای واکسن زدن به درمانگاه ابوریحان رفتیم ...وقتی خانوم پرستار بهش واکسن زد نلیا جونم خیلی گریه کرد....بعد از اون یه کمی تب داشت و تاشب بی قراری کرد... اینم از نلیا جان وقتی از درمانگاه برگشتیم...که کمی آروم شده بود...و روی جای آمپولش چسب زده بودن... الهی قربونت برم دختر نازم... ...
4 آبان 1392

نلیا جان 40 روزه شد...

27 آذر 90 دختر کوچولوی نازم بزرگ شد...امروز 40 روز میشه که این فرشته ی دوست داشتنی رو خدا بهمون هدیه کرده.چقدر زود گذشت... نلیا ی عزیزم تا حالا چند بار غلط زده...میتونه سرش رو نگه داره...لبخند میزنه و اغون میگه... خدایا به خاطر این هدیه ارزشمند هزاران بار ازت تشکر میکنم... ...
4 آبان 1392

حالا نلیا...

نلیا جونم یه فرشته ی نازه که میخوام قربونش برم...یه دخمل خواب آلو...قربونش برم همش میخوابه صدای گریه نازشم خیلی بلند نیست...تو شکمم که بود خیلی تکون میخورد ولی الان آرومه...فقط گاهی شبا بیدار میشه وگریه میکنه... نلیا جونم 26 روزه شده... نادیا جون هم خیلی دوستش داره... نلیا خانوم 28 روزشه... ١٩ آذر ٩٠........نلیا ١ ماهه شد...   نلیا جون 35 روزشه...اونقدر نادیا خانوم بغلش کرد حسابی خسته شده... خدایا شکرت که بهم یه دختر سالم وناز دیگه دادی...عاشقشم دخترای باهوش و نازم رو با هزااااار تا پسر عوض نمیکنم ...
4 آبان 1392