فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

کارهایی که نادیا جونم انجام میده...

نادیا 1 سال و50 روز داره...   بازی ها..تام وجری.کلاغ پر.تاب تاب.لی لی حوضک.اتل متل...که شعر هاشون رو هم با من میخونی... کارهایی که میکنی:..قایم شدن.حرف زدن با تلفن(عاششششق تلفنی تا زنگ میخوره بدو بدو میری سراغش).رقصیدن.بوس کردن کلمات...اکثر کلمات رو به زبون خودمون میگی...فارسیشون رو هم داری یاد میگیری... دوست بابایی عمو جمشید هم به تازگی واست یه دوچرخه آورده  تا بازی کنی... دختر باهوشم اونقدر تو دل برو شده که همه عاشقش میشن...   ...
4 آبان 1392

سال تحویل1389...سفر به اهواز

تحویل سال 1389...ساعت 21 و 2 دقیقه و13 ثانیه سال تحویل شد... عید اومده دوباره...    امسال تو سال تحویل جیگرم واسمون رقصید....ما برای سفر به یزد زیارت پارس بانو و پیر سبز رفتیم...بعد به شیراز واز اونجا به اهواز رفتیم... در راه اهواز با بابا جونش...   بازم نادیا تو اهواز... که خیلی هم خوش گذشت چون همش تو سفر بودیم...   نادیا در  اهواز شتر سواری کرد... اسب سواری کرد... قایق سواری کرد... و به این ترتیب نادیا جونم حسابی سوار کار شد....   ...
4 آبان 1392

تولد 1 سالگی

روز تولدت نزدیک میشد و من ناراحت بودم و گریه میکردم چون مواظبت نبودم و سرما خورده بودی...کاش نبرده بودمت خونه عمه تا از دختر عمه ات واگیر کنی...معذرت میخوام ......به هر حال واسه تزیین سالن رفتیم حدود 100 تا مهمون داری عزیزم...   اینم کارت دعوت تولدته اینم یه کیک خوشمزه...                      و اینم عکس خوشکل خودت...                                  &...
4 آبان 1392

فرشته ی من...

نادیا خیلی زود نشستن و راه رفتن رو یاد گرفت...اون اصلا چهار دست و پا نرفت. خیلی زود هم کلمات رو یاد گرفت و به زبون آورد...و شد یه دختر شیرین زبون....                        تحویل سال 1388 یعنی اولین سالی که تو با حظورت اون رو خاطره انگیز کردی در روزاول فروردین عسل ما 49 روزه بود...اولین مسافرتش تو 3 ماه و 8 روزگی بود یعنی 10 فروردین 88 که رفتیم یزد و برای زیارت به پیر سبز.هریشت.ستی پیر.نارستانه رفتیم...همراه با مامان و بابا و مامانی و خاله جون... 10 تیر جشن تیرگان بود که به اصرار باباییش رفتیم کوشک ورجاوند...و نا...
4 آبان 1392

اول نادیا...

سه شنبه...22 آذر 90 در این روز تصمیم گرفتم وبلاگی برای دخترای نازم بسازم...چون نوشتن وبلاگ رو دیر شروع کردم اول خلاصه ای از خاطرات نادیای عزیزم مینویسم...   نادیای عزیزم ...عشق زندگی و دنیای مامان و بابا... صبح روز 3 بهمن87 در بیمارستان بازرگانان توسط خانوم دکتر کیانی به دنیا اومد و شد تمام زندگی ما...از همون روز اول یه دختر باهوش و شیطون بود ... قربونت برم الهی...                      یه فرشته از آسمون   اومده امروز بینمون  برای دیدن خاطرات زایمان به ادامه مطلب برین...  خا...
4 آبان 1392

نادیا و نلیا (ما اومدیم)

سلام دوستای خوبم... ما اومدیم با چند تا خبر از فرشته کوچولوها .... تابستون تموم شد و نادیا خانوم دوباره روز اول مهر به مهد کودک رفت و البته بازم سرما خوردناش شروع شده و نلیا رو هم سرما داده نادیا جونم حسابی با خواهر کوچولوش بازی میکنه و مشغولش میکنه البته گاهی هم اونقدر اذیتش میکنه که باعث میشه نلیا ازش فرار کنه که البته اذیت کردناش جالب هم هست نلیا جون هم ٢ تا از دندونای کوچولوش در اومده و یکی از دندونای بالاییش هم تازه داره در میاد نلیای ناناز من با کمک در و دیوار و مبل و صندلی دوووور اتاق راه میره و البته دخمل نازم میتونه بدون کمک هم حدود ٤ قدم راه بره... کلمه های "مِ مِ(مامان)...
4 آبان 1392

10 ماهگی نلیا جان...

١٩ شهریور ١٣٩١ .... نلیا کوچولوی ما ١٠ ماهش تموم شد...دخملی نازمون هر روز بانمک تر و شیرین تر میشه و ما هر روز بیشتر عاشقش میشیم... نلیا جون حالا میتونه ٢٠ تا ٣٠ ثانیه خودش بدون کمک بایسته و بعدشم خودش آروم میشینه و دیگه نمیافته ...دستشو به مبل و دیوار میگیره و راه میره ... نلیا جونم میتونه از مبل و تخت بالا بره و جوجوی من همه چیز رو متوجه میشه و کلی هم شیطون شده و بازیگوشی میکنه مخصوصا وقتی با نادیا تنها میشه عاشق تلفن و سیم و کنترله و خیلی با این چیزا سرگرم میشه  ...  تو طول روز خوابش کمه و نیم ساعته بیدار مشه عاشق وقتیه که باد میخوره تو صورتش و همینطور عاشق دس دسی کردنه  ...
4 آبان 1392

این روزهای نلیا جون

درود... نلیا جونم چند روزه که سعی میکنه بلند بشه و بایسته ...دستشو به جایی میگیره و رو زانوهاش بلند میایسته  ...و یا دستاشو رو زمین میزاره و روی پنجه پاهای کوچولوش بلند میشه ... قربون خرگوشکم بشم که میخواد همه کارا رو زود زود انجام بده ...                                       عاشق بازی دالی موشه شده و وقتی دالی میکنم کلی کیف میکنه ...                                 &nbs...
4 آبان 1392