عشق من 5 ماهه شد...
سلام...قبل از تبریک به دخمل نازم به خاطر 5 ماهگیش...یه کم از روز جمعه میگم...
یه 2 روزی بود که به خاطر خاکبرداری خونه کناریمون رفتیم خونه مامانم..واسه همین آپ نبودیم...
روز جمعه 18 فروردین 1391...هوا عاااالی بود و ما برای عید دیدنی و دیدن یه نی نی رفتیم خونه شهرام پسر عموی پدرم و همسرش ماندانا جون ...پسر کوچولوی اونها 1 ماه از نلیا جونم نی نی تره و اسمش سپنتمان هست...و خواهرش که 1 سال از نادیا جونم کوچیکتره و اسمش مانتره هست...
اونروز بعد از دیدنی همسری مادر و خواهرم رو برد خونه و خودشم رفت سر کار و من و دخملام اونجا موندیم تا شب...نادیا و مانتره خیلی با هم بازی کردن و بهشون خوش گذشت...البته بازی اشکنک داره سر شکستنک داره....واسه همین مانتره دست نادیا رو لای کشو گذاشتو نادیا هم مانتره رو هل داد و انداخت و از این جور ماجراها...بگذریم...شیطنت های خیلی زیادی صورت گرفت...
شب هم بابای مانتره و بابای نادیا اومدن خونه و شام خوردیمو ساعت 10 رفتیم خونه ...روز خوبی بود چون حسابی به بچه ها خوش گذشت...
AND NOW..
5MONTHSامروز شنبه 15 اسفند ...5 ماه پیش در چنین روزی ما یه هدیه ی بی نظیر از خدا جون گرفتیم...که امروز وارد ماه ششم زندگیش شده و واسه خودش خانومی شده....
نگا کنین چه خانومی هم شده............
فعلا این عکس رو داشته باشین...بقیه عکسها تو ادامه مطلبه...
اول عکسهای روز جمعه 18 فروردین...
وقتی رسیدیم جفت نی نی گوگولی ها لا لا بودن...
نادیا و نلیا رو که میشناسین...سپنتمان هم که پسر جمع هست و مانتره هم خواهرش..
نی نی ها بیدار شدن.....
مانتره چون به اینکه باباش جمعه ها خونه نباشه عادت نداشت از صبح بهونه باباشو میگرفت...طرفای عصر شد و نادیا و مانتره از پشت پنجره آشپزخونه بابای مانتره رو صدا میکردن تا بیاد خونه...
عکسای مهمونی تموم شد ...
روز شنبه 19 فروردین...هوای تهران بارونی و ابری...البته ظهر یکم خوب شد...
و حالا عکس از نادیا و نلیای 5 ماهه به همراه مامان نیلوفر جون تو روز شنبه 19 فروردین...تو حیاط خونه مامانی...
و نلیا جووووون...
خانوم خانوما زبون درازی کردن یاد گرفته...شما ببخشین... خرگوش منی تو نلیا...(تو سال خرگوش به دنیا اومدی)
5 ماهگیت مبارک عشق من...