فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

نادیا جون

4 تا عکس از نادیا جونم ...   نادیا روی تمساح سکه ای که نزدیک به 20 و خورده ای سال هست که سر کوچه ی خونه ی مامان بزرگم اینا تو پیروزی سر جاشه و من هم در زمان کودکی روی اون عکس دارم  در خونه ی مامان بزرگم اینا که قبل این خونه اونجا زندگی کردیم...   و نادیا در کلاس بازی مهد...   نادیا و دوستاش موقع صبحانه...     ...
8 آذر 1392

یک مهمان ناخوانده...عینک

خدایا هر چی تو صلاح میدونی همون بشه...خدا جونم همیشه هر چی ازت خواستم بهم دادی و هر چیزی هم که خوشم نیومده زود رفعش کردی...همیشه تو ناراحتی هام کنارم بودی و حرفامو گوش دادی... نمیدونم چجوری بگم ...خوشحال که نیستم ولی خب ناشکری هم نمیکنم ...نادیای عزیزم یه مهمون داره رو چشمای قشنگش یه عینک کوچولو نشسته , دکتر میگه که موقتیه اگه تا یه مدت عینک بزنه نمره چشمش خوب میشه... از تست تنبلی چشم کودکان که تو مهد گرفتن شروع شد و به اینجا رسید ....فقط خدا رو هزززززاران بار شکر که شمارش مثبته و با تغذیه بهبود پیدا میکنه... وقتی فهمیدم  چشمای قشنگش باید بره پشت شیشه عینک 4 ,5 روز پشت هم گریه کردم و هر شب بالای سرش دعا کردم و نذر کردم خوب بشه نذر...
4 آذر 1392

سفر بابا و این چند روز

روز شنبه ساعت 4 صبح بابایی با تور رفت ترکیه... بعد از اون هم که به خاطر آلودگی هوای تهران مهد ها و مدارس تعطیل شدن...چند روزه که من به عنوان کاورز تو مهد نادیا کار میکنم که یه دوره 15 روزه هست و به خاطر تعطیلیا منم نرفتم اونجا.... یه شب هم که دیدیم هوس پیتزا کردیم وسایلشو تهیه کردیم و شروع به درست کردنش کردیم...و نلیا جون و نادیا جون هم خیلی دوست داشتن و همه سوسیس کالباساشو خوردن دیگه کار خاصی نکردیم و به خاطر تاسوعا و عاشورا هم که همه جا تعطیل بود و ما هم تو خونه بودیم ...  و این هم یه عکس از شام غریبان...که وقتی نادیا و نلیا خواب رفتن ,من و مامانی و خاله رفتیم بیرون و توی یه کوچه قشنگ و خلوت شمع روشن کردیم و چند تا جوان دیگ...
24 آبان 1392

سفر یه روزه...آمل

سلام دوستای عزیزم...بزارین اول بگم که جشن تولد نلیا جان در روز پنجشنبه 16 آبان به سلامتی برپا شد و و کلی هم خوب بود و جای همه شما و کوچولوهای نازتونم سبز بود...ولی اون شب که نشد عکسا رو بزارم صبح روز جمعه هم رفتیم آمل و شب اومدیم واسه همین بازم نشد عکس بزارم...واسه همین گفتم امروز که 18 آبان هست هم عکسا رو نزارم و صبر کنم تا فردا , که تو روز تولد خودش یعنی یکشنبه 19 آبان پست تولد نلیا و عکساشو بزارم ... حالا به جاش میخوام عکسهای جمعه 17 آبان رو بزارم که من و همسری و خواهری با تور یک روزه رفتیم آمل ...متاسفانه گفتن نمیشه نادیا رو ببریم وگرنه چه عکسایی میشد ازش گرفت ....و ما هم صبح بچه ها که خواب بودن پا شدیم رفتیم و...
24 آبان 1392

یزد...گواه گیری

نوشته شده در دوشنبه  11 شهریور 92   ما بازم رفتیم سفر....اینبار هم رفتیم یزد برای مراسم گواه گیری (عروسی)پسر دایی بابایی...قرار بود نلیا رو ببریم ولی دم آخر تصمیم عوض شد و نبردیمش...مراسم جمعه 4 شهریور بود و ما روز چهارشنبه راه افتادیم به سمت خونه دایی اردشیر و تا شب اونجا دور هم بودیم... روز پنجشنبه صبح رفتیم خونه پسر خالم که نی نیشون تازه به دنیا اومده و ما که رفتیم خونشون,ستی ناز جون 17 روزش بود. ظهر هم رفتیم خرید هدیه واسه مزدا و اشا پسرهای ناز بهرام و فرین جون و یه عروسک برای دلارام جون....عصر هم رفتیم خونه بهرام و فرین عزیز و شام هم اونجا بودیم... روز جمعه هم که روز مراسم بود ....مراسم در مکان عزیز (پیر مراد)بود.....
24 آبان 1392

مسافرت..(بندر انزلی...سرعین)

6 تا 10 امرداد 92 (من و بابایی و نادیا و نلیا جون) به همراه( عمه و شوهر عمه و دختر عمه) و (عمو و ممس دولت(مامان بابایی) تصمیم گرفتیم بریم شمال... ٦ امرداد راه افتادیم . دوتا ماشین شدیم...ماشین ما و ماشین عمو مازیار....اول رفتیم رشت ,بندر انزلی ...ما همیشه میریم رشت و اونجا هم میریم مهمانسرای صدف...که واقعا خیلی تمیز و آزاد و خوبه...روز اول یعنی همون ششم که رسیدیم هوا عالی بود رفتیم دریا و بچه ها کلی آب بازی و شن بازی کردن....ولی روز دوم هوا کاملا تغییر کرد و بارون خیلی شدیدی باریدن گرفت و چون نتونستیم بریم دریا رفتیم قایق سواری روی مرداب لاله و نیلوفر و از اسکله بندر هم عبور کردیم...که خیلی خوب بود ...
24 آبان 1392