فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

برف بازی

بلاخره از زمستون به جز سرماش برفشم به ما رسید البته بازم نه تو حیاط خونه ,اونجا فقط یکم نشست و زودم آب شد ...برای همین ما هم پنجشنبه صبح حدود ساعت 10 آماده شدیم و رفتیم آدریان...اونجا کلی برف نشسته بود....جینی رو هم که یه مدت اونجا میمونه رو دیدیم کلی بغلش کردم ...یه آدم برفی هم به همت من و نادیا و نلیا ساخته شد ... راستی چند روز پیش (شنبه)یه اتفاقی هم برای نلیا افتاد که بخیر گذشت ولی جاش حسابی موند عکسها تو ادامه مطلب     این که از شیطنت نلیا خانوم با لوازم آرایش بنده...           نلیا که داشت با نادیا بازی میکرد...
12 دی 1392

جشن چله در مهد

روز پنجشنبه جشن شب چله رو در مهد برگزار کردیم...از شب قبلش کاردستی و میوه آرایی رو شروع کردم که برای سفره چله از طرف نادیا به مهد ببرم ...صبح هم بعد از اینکه نادیا و عروسکش با سرویس رفتن من هم سینی ها رو برداشتم و آماده شدم و بابا منو رسوند مهد ...اونجا کلی کمک کردیم و سفره رو چیدیم ..گروه نمایشی از بیرون اومدن و کم کم جشن شروع شد و عموها مسابقه و نمایش اجرا کردن و نادیا هم تو مسابقه بود و جایزه گرفت ...بعدشم از طرف مدیر به بچه هایی که میوه آرایی آورده بودن جایزه داده شد ,بچه ها سر کلاس رفتن و میوه خوردن و بعدشم موقع رفتن شد و سرویس ها اومدن و بچه ها عروسکاشونو  که آورده بودن برداشتن و رفتن خونه ... در کل روز شلوغی واسه مهد ما بود....
5 دی 1392

مسافرت.مشهد

 نوشته شده در: 27تیر 92   سلام دوستای عزیزم.... از همتون ممنونم که تو این مدت بهمون سر زدید و پیام گزاشتین...دلم خیلی واستون تنگ شده بود ...البته هنوزم اینترنت ندارم و چون باید بیام کافی نت یکم دیر به دیر میام ...ببخشید که براتون پیام نمیزارم ولی به همتون سر میزنم...دوستتون دارم روز 10 تیر جشن تیرگان بود ....با اینکه دیر شده ولی به همه تبریک میگم همونطور که قبلا گفتم ما رفتیم مشهد مسافرت...اول قرار بود نلیا رو نبریم و بزاریمش تهران پیش مامانی بمونه ولی ساعت 12 شب تصمیم گرفتیم نلیا و مامانی هم باهامون بیان ...خاله دیناز نتونست بیاد چون کارآموزی داشت...صبح زود عمه و نگین اومدن خونمون همگی سوتر ماشین شدیم و رفتیم دم خونه پسر...
24 آذر 1392

این چند روز...

    سلام به همه ی دوستان عزیزم...همونطور که گفتم یه مدت هست تو مهد نادیا جون مشغول به کار شدم برای همین کمتر وقت میکنم بیام اینجا,مرسی از دوستان عزیزی که تو این مدت ازمون خبر میگرفتن چند تا دونه عکس هست و میزارم که ماله این مدت غیبت ماست...   اول یه عکس از نادیا و نلیا جون و خاله دیناز توی پارک...      نلیای عزیزم با اون پتوی کوچولوش که خیلی دوستش داره و وقتایی که خوابش میاد ولی وقت خوابیدن نیست از این پتو جدا نمیشه حتی موقع بازی و راه رفتن و عادت انگشت مکیدن که هنوزم ترکش نکرده...         عکس ناد...
14 آذر 1392