واکسن 6 ماهگی نلیا...
دیروز چهارشنبه من و بابا بزرگ نلیا رو بردیم مطب دکتر مالی ...دکتر گفت عسلم خیلی سرما نخورده ولی یکم سینش خرابه...و برای خوراکش هم گفت که به سوپ هاش حبوبات اضافه کنم و پوره هویج یا سیب زمینی همراه کره یا روغن زیتون بهش بدم+زرده تخم مرغ و از میوه ها هم میتونه سیب و موز بخوره...
قطره آهنش رو 2 برابر کرد چون حس کرد که آهنش کمه...و بهش شربت روی هم داد...دخملم 350گرم وزن اضافه کرده بود و قدش هم خیلی خوب داره بلند میشه...
روز پنجشنبه قبل از اینکه نلیا رو برای واکسن ببریم مامانی زنگ زد و گفت نادیا جونم که شب اونجا بوده تب داره و نلیا رو نبریم پیشش ....واسه همین واکسن 6 ماهگی نلیا رو زدیم دختر نازم زیاد گریه نکرد قربونش برم...یکم گریه کرد و زودی آروم شد...و بعدش هم برگشتیم خونه...شب بابایی میاد دنبالمون تا ببرتمون خونه مامانی آخه شب اونجا مهمون داریم...
آخه نادیا جونم واسه چی اینقدر سرما میخوری ...خیلی دلم میگیرهوقتی دخترک شیطونم ایقدر بی حال و آروم میشه...نلیا هم یکم سرما خورده هست خدا کنه خیلی زود حالتون خوب بشه
و جمعه صبح هم گروه 80 نفری توریست ها از هند میان ...و بابایی باید واسه 2 هفته باهاشون بره سفر ...البته یه چند باری بابایی رو میبینیم آخه چند سری از شام و نهار تور رو داخل تهران تو حیاط خونه مامانی بهشون میدن...
پ.ن.
ساعت 6 رفتیم خونه مامانی...مهمونامون عمو برزین و عمو بهرام و برادرش عمو مازیار و مادرشون گلی خانوم و دوست بودن....حدود ساعت 9: شب که شد بساط کباب رو راه انداختیم و مردا جوجه و بال کباب کردن...بعدش هم همون جا تو حیاط مامانی زیر انداز انداختیم و سفره رو تو حیاط چیدیم...
جاتون خالی خیلی خوش گذشت ...عمو بهرام از خاطرات هندوستان و تور هایی که برده بود تعریف میکرد و کلی ما رو خندوند...اون شب هم چون عمو مازیار باید میرفت فرودگاه سر کارش و خسته شده بود ساعت 11:15برگشتن خونه...ما هم برگشتیم خونه خودمون...
صبح جمعه هم بابایی ساکش رو برداشت و رفت ...البته تا شنبه شب بازم میبینیمش ولی بعد از اون حدود 2 هفته نمیبینیمش...