نامزدی آبتین و فیروزه
جمعه ١٥ اردیبهشت ٩١
از ظهر مامانی و خاله اومدن خونمون تا برای نامزدی آماده بشیم....ساعت ٦ از خونه حرکت کردیم... نامزدی در مارکار تهرانپارس برگزار شد...وقتی رسیدیم خیلی خوشحال بودم چون همه ی خاله ها و داییم و بچه هاشون اونجا بودن....تقریبا با هم رسیده بودیم...احوالپرسی کردیم....چند وقتی بود که همه ی فامیل دور هم نبودیم...خصوصا ما دختر خاله پسر خاله ها...
نادیا خانوم از بدو ورود شیطنتهاش شروع شد ...اونقدر واسه خودش گشت میزد که خیلی کم میدیدیمش...کم کم مهمونا اومدن...مراسم شروع شد...با ضرب دایره و آوازی که توسط عمو هرمز(شوهر خاله داماد)زده و خونده میشد رفتیم و عروس رو از اتاق آوردیم پیش داماد...
اول مرد های خانواده داماد سینی های هدیه رو که تماما سبز باید باشن روی سرشون گذاشتن و روی میز قرار دادن و مادر داماد سرویس طلا و پارچه سبز و کفش سبز و قند سبز و...به عروس و قند سبز و پارچه به خانوادش خش وخیر ( هدیه) کرد...
سپس مرد های خانواده عروس سینی های دیگه ای رو آوردن و مادر عروس هم قند سبز و پارچه و فروهر طلا به داماد و قند سبز و آویشن به خانواده داماد خش و خیر کردن...
تمام این مراسم همراه با هابیرو شاباش (شاد باش) و دست زدن و آواز بود ...
بعد از اون خواهر عروس حلقه ها رو به حظار نشون داد و عروس و داماد اونها رو دست کردن و نقل و شربت به کام همدیگه گزاشتن...و شربت و نقل و شیرینی به مهمانها تعارف شد...
تمام این مدت نادیا کنار میز ایستاده بود و تماشا میکرد...فکر کنم تو همه فیلم ها افتاده...حتی وقی مردم با عروس داماد عکس مینداختن نادیا جونم هم میرفت کنارشون و میرقصید......
دختر نازم نادیا گل برداشت و تو سالن راه میرفت و به هر کسی که میشناخت یا نمیشناخت گل میداد
بعد از اون هم رقص و آواز شروع شد ...خییییلی خوش گذشت... با پسر خاله هام کلی رقصیدم...
بعد از شام و رقص دوباره حدود ساعت 12:30با هم خداحافظی و سالن رو ترک کردیم...و نادیا رو به زووور از اونجا بردیم.مگه ول میکرد عروس رو...اونقدر دورو برش میگشت که فیروزه جون هم دسته گلش رو داد به نادیا و باهاش رقصید...قربون دختر تو دل بروم برم من که به این خوشکلی رقصید...همه عاشق 2 تا دخملای نازم شده بودن...
ما بچه خاله ها هم که همگی مون یاد اون روزایی افتادیم که به بهونه های مختلف تو خونه مامان بزرگم جمع میشدیم ...و حالا هممون داریم واسه خودمون زندگی تشکیل میدیم...چه روزایی بودن...یادشون بخیر...
ایشالا که همه خوشبخت باشن....
عکسها تو ادامه مطلبن...
اینجا آماده رفتن شدیم....
عشق کوچولو و روهام جونی(پسر دختر خاله من)
نادا که اصلا نمیشد پیداش کرد وقتی هم پیداش میشد اونقدر تکون میخورد که نمیذاشت یه عکس درست ازش بگیرم...نادیا عاشق بو کردن گل هاست...
اینم از شربت نامزدی که دست خواهر عروسه...
آبتین جان پسر خاله عزیزم و فیروزه عزیز...نامزدیتون خجسته...