آشتی کنون...
بالاخره بعد از حدود ٤ سال رفتیم خونه مامان بزرگ(مامان بابایی)(ممس دولت)...بعد از اووووون همه ماجراهایی که داشتیم... اون از نزدیک ما و نوه هاشو دید و کلی از دیدن نادیا و نلیا خوشحال شدو اونا هم زود باهاش جور شدن و باهاش بازی کردن.... برای شام هم اونجا موندیم و ساعت١١:٣٠ به خونه برگشتیم....
اینجا تو خونه بودیم و آماده برای رفتن...
اینم از خش و خیر(چشم روشنی)مادر شوهر...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی