فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

اولین دندان دائمی نادیا جون

                           چند روز قبل تعطیلات نوروز 93متوجه شدیم دندون جلو پایین نادیا جون لق شده و دندون دیگه ای پشتش در اومده...خلاصه برای نادیا جون قصه ای راجع به این اتفاق گفتم و اونم خیلی خوشحال شد که چون داره بزرگ میشه دندون جدید در آورده و دندون قبلیش داره میافته... و به همه میگفت من دارم بزرگ میشم خلاصه نادیا جون تعطیلات رو با دندون لقش گذروند و چند رو بعد از تعطیلات دندونش دیگه کاملا لق بود و مامانی هم دندون نادیا رو براش کند... حالا نادیا جون منتظره تا دندوش جدیدش بیاد جای دندون قبلی و اولین ...
23 فروردين 1393

تعطیلات نوروز 93 و 13 بدر...

امسال عید هم تهران بودیم... جای همه کسایی که سفر بودن خالی بود....تهران شده بود بهشت...خلوت و آروم و بدون ترافیک و از همه مهمتر هوای عااااالی ...هوا اونقدر تمیزو خوب بود که آدم تازه میفهمید نفس کشیدن یعنی چی...خونه و ساختمونای تهران رو واضح میشد دید و هیچ دودی نبود...   چند روز قبل سال نو گلهای خوشکلی توی حوض کوچیکمون که بی استفاده بود کاشتیم که خیلی خوشکل شده بود 6 فروردین زادروز پیامبر آریایی اشوزرتشت بود...   چند روز اول تعطیلات به دید و بازدید گذشت و چند روز دیگش هم به تفریح و صبح ها هم به خواب خوب یه روز صبح هم نادیا خانوم هوس تبلت کرد و از اونجا سر تبلت بیچاره ی بنده بین نادیا و نلیا جنگ جهانی میشد تصمیم گرفتیم...
18 فروردين 1393

نوروز 93 خجسته

    روز اورمزد و فروزدین ماه اول سال 3752  دینی زرتشتی برابر با سال 1393 خورشیدی اوستای سال نو   اینم از هفت سین ما...                      سالی پر از شادی و سلامتی و عشق برای تمام ایرانیان جهان آرزومندم نوروزتان پیروز ...
5 فروردين 1393

جشن پیشواز نوروز.....تولد بابا نریمان

روز چهارشنبه 21 اسفند توی مهد جشن پیشواز نوروز و بالماسکه برگزار کردن و قرار شد بچه ها با هر لباسی که دوست دارن بیان مهد ... من و نادیا و نلیا هم با هم دیگه رفتیم مهد و توی جشن شرکت کردیم   همون روز یعنی 21 اسفند تولد بابا هم بود که عمه اینا و مامان بزرگ و مامانی اینا همه از ظهر اومدن خونمون...و بچه ها کلی بازی کردن... چند تا عکس از این جشن ها توی ادامه مطلب گزاشتم    این از بچه های کلاس نادیا جون با لباسای رنگارنگشون     این هم نادیا و پرهام و سام...     نلیا و کیا و آریا...     اینم سفره هفت سین مهد...   و اینم باب...
24 اسفند 1392

هفته درختکاری...سبز باشید :)

پنجشنبه 15 اسفند روز درختکاری بود ....از طرف مهد روز شنبه 17 اسفند بچه ها رو به خانه فرهنگ و هنر بردن , به بچه ها نهال دادن و کمکشون کردن تا اونها رو بکارن...بعد هم براشون از درخت و درختکاری گفتن و براشون آهنگ گزاشتن تا برقصن و در آخر هم مامانایی که اونجا بودن و آش پخته بودن آش و سیرگ به بچه ها دادن...من هم چون خونمون به اونجا نزدیک بود نلیا رو هم بردم تا اونجا باشه و با بچه ها بازی کنه... چند تا عکس از این برنامه میزارم:)   نادیا جون کنار نهال هایی که کاشته بودن...     برای سرگرمی هم بهشون وسایل نقاشی دادن...نادیا و نگین     عکس دسته جمعی تعدادی از بچه ها...   ...
20 اسفند 1392

سرزمین عجایب

14 اسفند 92 چهارشنبه آخرین ورهرام ایزد سال 92 بود....که از طرف مهد بچه ها رو برای زیارت شاه ورهرام ایزد بردن...طبق معمول بعد از اینکه بچه ها نیایش گروهی رو پای آتش انجام دادن , از آش خیرات و سیرگ به بچه ها دادن و بعد از مدتی هم برگشتن مهد... ای اهورا مزدا در سال جدید خودت پشت و پناه تماااااام بچه های دنیا باش...       و اما روز جمعه 16 اسفند 92 تصمیم گرفتیم با بچه ها بریم تیراژه بگردیم و بعدشم بریم سرزمین عجایب ...آماده شدیم و رفتیم اول کمی گشتیم ولی بچه ها آروم نمیگرفتن و میخواستن برن بازی واسه همینم رفتیم طبقه بالا و اونجا کلی به نادیا و نلیا خوش گذشت .... چند تا از عکسا رو هم میزارم ....   ...
18 اسفند 1392

نقاشی های نادیا جون...

نادیا جون عـــــــاشق نقاشی کردنه (درست مثل خودم) هر روز تعداد زیادی نقاشی میکشه که واقعا هم خوشکلن و خوب میکشه... با خمیر بازی هم چیزهای خیلی خوشکلی درست میکنه و اونها رو هم خیلی دوست دارم... تعدادی از نقاشی هاشو میزارم... اینها تعدادی از نقاشی حیوانات هستن...               آقا شیره                                       کلاغ             &...
10 اسفند 1392

سفر مامان نیلوفر به استانبول...

به قول معروف:شوخی شوخی جدی شد دوشنبه بعد از ظهر بود که برای بابا نریمان sms تور لحظه آخر استانبول اومد...با هم خوندیمش ...گفتم وای برم؟ گفت میخوای بری؟ گفتم آره...خیلی شیک زنگ زد و آژانس سوال کرد و بعدش به مامانش زنگ زد و پرسید اون میخواد بره ...اونم قبول کرد ....به همین سادگی  ...خیلی میخواستم بچه ها خصوصا نادیا رو ببرم اما پاسپورتاشون ایران نبود واسه همین نمیتونستن بیان ... خلاصه من و مادرشوهرم چهارشنبه 23بهمن ساعت 7:30 پرواز کردیم و عازم سفر شدیم...و جمعه 25 بهمن ساعت 10:45 به وقت استانبول برگشتیم ایران...وقت کمی بود و جاهای زیادی نرفتیم ولی خوش گذشت و آب و هوا عوض کردیم... چندتا عکس هست که دوستای گلم اگه خواستین ببینین... ...
30 بهمن 1392