فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

سپندارمزدگان 92 .....عکس اضافه شد

روز زن و زمین گرامی باد.. .برای خوندن توضیحات بیشتر در مورد این جشن میتونید به قسمت آرشیو موضوعی وبلاگم برید و در قسمت مراسم و آیین های ایرانی , مطلب سپندارمزدگان سال گذشته, در صفحه 2 را مطالعه کنید... پ.ن. ...عکس اضافه شد       سپندارمزدگان بر تمام مادران و زنان گرامی و به همه عاشقان مبارک باشه ...لحظه به لحظه زندگیتون سرشار از عشق       سپندارمزد گان تو خونه ما... نادیا جون که از مهد برگشت این هدیه رو برام آورد.....که مهد قبلا عکس خواسته بودن و روز جشن اینو هدیه دادن به به بچه ها تا بیارن برای مادراشون....     واسه شام هم بابایی 2 تا سینی پیتزا درس...
30 بهمن 1392

ولنتاین و سپندارمزدگان

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد تنها مدت کمی به اواخر بهمن ماه و اواسط ماه فوریه باقی مانده که روز عشق فرنگی (ولنتاین) و روز عشق ایران باستان و روز زن (سپندارمذگان) به فاصله ی چهار روز از هم قرار دارند      نگرد، نیست. اگر حتی سالنامه را زیر و رو هم کنی، ردپایی از «ولنتاین‌»‌ نمی‌یابی. شاید گردآورندگان تقویم فراموش کرده باشند آن را در میان سایر روزهای ویژه و پرطمطراق ایرانی یا اسلامی جای دهند؛ اما مگر می‌شود این افراد هر سال مرتکب چنین اشتباهی شوند، آخر این چه جشنی است که این‌گونه دل از دخترها و پسرهای جوا...
28 بهمن 1392

جشن 22 بهمن

هر سال به مناسبت 22 بهمن مهدکودک نادیا جان هم مراسم جشنی رو در سالن خسروی برگزار میکنه که تمام بچه های مهد در اون نقش دارن...امسال هم نادیا جون 4 برنامه برای اجرا داشت...نلیا جون هم مریض بود ولی برای جشن به سالن بردیمش.همه چیز خوب بود و شب شادی بود چند تا از عکساشو میزارم در ادامه این از خاله یسنا مربی نادیا جون که چند روز قبل از جشن با هم برای خرید لباس رقص بچه های 5 ساله باهم رفتیم بیرون...      روز جشن...ورود بچه ها به سالن...   نادیا جون و دختر عمه نگین در لباس ژیمناستیک...   برنامه گفتگوی فصلها...نادیا .مهرانا .آرتین .سام   اجرای سرود فارسی و انگلیسی .لباس فرم مه...
20 بهمن 1392

جشن سده 92

جشن سده ١٠ بهمن ماه... در كوشك ورجاوند   خوش امدگویی با گلاب و آینه   ادامه مطلب مجری برنامه   آيين اتش افروزي   سده بر همه ایرانیان خجسته باد ...
16 بهمن 1392

نادیای عزیزم تولد 5 سالگیت مبارک

روز چهارشنبه 2 بهمن92...صبح ساعت 9:15 مامان و با با و خاله و نادیا جون و نلیا جون رفتیم به مهد کودک...تولد رو حدودا ساعت 10:15 شروع کردیم ...مدیر مهد برای نادیا جون صحبت کرد و کیک بریدیم و کادو ها رو خاله یسنا مربی نادیا جون باز کرد...خیلی جالب بود وقتی بچه ها نادیا رو بوس میکردن و کادوهاشون رو میدادن نادیا با یه حالت ناز و عشوه صورتشو جلو میبرد که هممون خیلی خندیدیم....بعدش خم با کلی کادو برگشتیم خونه.... من باید میرفتم کلاس برای همین بابایی رفت خرید کرد و خونه رو تزیین کرد و من که برگشتم بابا رفت کیک دوم نادیا جون رو از قنادی گرفت مامان بزرگ و عمه اینا هم اومدن بعدش هم مامانی و خاله و ممس دولت(مامان بزرگم) و 2 نفر از آشناها...
4 بهمن 1392

تولد نادیا جونم تو راهه...

هووورررا....تولد داریم....تولد نادیای عزیزم.. .نادیا جون داره 5 سالش تموم میشه و وارد 6 سالگی میشه. ...امسال شمع 5 رو فووووت میکنه. ... 3 بهمن تولد نادیا جونه قرار بود امسال دیگه همون روز تولدش واسش جشن بگیریم ولی بازم جور نشد و به عروسی دعوت شدیم (خدا رو شکر روز تولدش تو مجلش شادی هستیم )و به جاش 2 بهمن براش جشن میگیریم... صبح توی مهد کودک براش جشن میگیریم و عصر توی خونه یه جشن خانوادگی ...به دستور نادیا خانوم کیک تولد مهد کودکش تصویری خواهد بود و واسه خونه هم یه کیک جداگانه داره...  به امید خدا تو پست بعدی عکس های تولد رو میزارم... ...
29 دی 1392

بازم اتفاق...

 دیروز ساعت یک ربع به 7 صبح یکدفعه دیدم نادیا با عجله اومد تو اتاق ما و گفت:مامان مامان بیا بیا...گفتم چرا چی شده...گفت زود باش بیا تو اتاقمو ببین... چشممو باز کردم دیدم خونه رو دود برداشته از تخت پریدم پایین و دویدم تو اتاق بچه ها , پر از دود بود چشمام داشت میسوخت و سرفه ام گرفت...نلیا رو دیدم که از تخت اومد پایین و چشماشو میمالید بغلش کردم بردمش تو تخت خودمون نادیا هم اونجا پیشش موند...بابایی دوید و پنجره ها رو باز کرد دود که کمتر شد دیدیم  بعـــله مثل اینکه نادیا توی خواب تشک کوچولوی روی تخت رو هل داده و افتاده بود جلوی بخاری برقی و اونم داغ شده و آتیش گرفته بود...تشک هنوز داشت میسوخت بردم انداختم تو حیاط  و اب ریختم روش......
18 دی 1392

برف بازی

بلاخره از زمستون به جز سرماش برفشم به ما رسید البته بازم نه تو حیاط خونه ,اونجا فقط یکم نشست و زودم آب شد ...برای همین ما هم پنجشنبه صبح حدود ساعت 10 آماده شدیم و رفتیم آدریان...اونجا کلی برف نشسته بود....جینی رو هم که یه مدت اونجا میمونه رو دیدیم کلی بغلش کردم ...یه آدم برفی هم به همت من و نادیا و نلیا ساخته شد ... راستی چند روز پیش (شنبه)یه اتفاقی هم برای نلیا افتاد که بخیر گذشت ولی جاش حسابی موند عکسها تو ادامه مطلب     این که از شیطنت نلیا خانوم با لوازم آرایش بنده...           نلیا که داشت با نادیا بازی میکرد...
12 دی 1392