نی نی به دنیا میاد...
صبح ساعت ٧ در حالی که نادیا پیش خاله خوابیده بود...من و بابا و مامانی والبته نی نی به سمت بیمارستان راه افتادیم...بعد از آماده شدن و تعویض لباسم من رو به اتاق عمل بردن خوابیدم روی تخت و بعد از وصل کردن سرم و غیره مردی که پزشک بیهوشی بود منو به یه سمت چرخوند و توی نخاعم آمپول زد که البته درد زیادی نداشت...تمام مراحل عمل رو حس کردو اینکه شکمم پاره شد باز شد وصحبت پرسنل اتاق عمل و شیرین ترین لحظه عمرم که تا به حال تجربه کرده بودم....یعنی شنیدن اولین گریه نوزاد(چون واسه به دنیا آوردن نادیا جون بیهوش بودم این لحظه رو از دست دادم).بعد که صدای دخترم رو شنیدم و پرستاران کارهاشو میکردن دکتر کیانی شکمم رو دوخت و در حین این کارش بچه رو خیلی کم بهم نشون دادن و بردنش
نی نی نازم در ساعت ٩:٣٥صبح در بیمارستان بازرگانان به دنیا اومد..
.
بعد از این که نی نی رو نشونم دادن بردنش و منم بردن ریکاوری...حدود ١ ساعت اونجا بودم و بعد رفتم به بخش ولی نی نیم نبود...آخه تنفسش تند بود و تو دستگاه بود ...خیلی دلم میخواست ببینمش ولی تا شب ندیدمش و تا شب روز دوم نتونستم بهش شیر بدم آخه دکتر نمیذاشت شیر بخوره
...تا ٥ روز بیمارستان بودیم آخه زردی گرفت و بعدشم گفتن ممکنه عفونت ادراری داشته باشه...دیگه از بیمارستان خسته شده بودم ...دلم واسه نادیا تنگ شده بود...واسه نی نی غصه میخوردم ولی خدا رو شکر بعد از ٥ روز رفتیم خونه پیش نادیا جونم...
اونم از دیدن خواهرش خیلی خوشحال بود.
نی نی 4 روزه ی ما....
روز آخر تو بیمارستان
...................و بالاخره از بیمارستان راحت شدیم...