صبح ساعت ٧ در حالی که نادیا پیش خاله خوابیده بود...من و بابا و مامانی والبته نی نی به سمت بیمارستان راه افتادیم...بعد از آماده شدن و تعویض لباسم من رو به اتاق عمل بردن خوابیدم روی تخت و بعد از وصل کردن سرم و غیره مردی که پزشک بیهوشی بود منو به یه سمت چرخوند و توی نخاعم آمپول زد که البته درد زیادی نداشت...تمام مراحل عمل رو حس کردو اینکه شکمم پاره شد باز شد وصحبت پرسنل اتاق عمل و شیرین ترین لحظه عمرم که تا به حال تجربه کرده بودم....یعنی شنیدن اولین گریه نوزاد(چون واسه به دنیا آوردن نادیا جون بیهوش بودم این لحظه رو از دست دادم).بعد که صدای دخترم رو شنیدم و پرستاران کارهاشو میکردن دکتر کیانی شکمم رو دوخت و در حین این کارش بچه رو خیلی کم بهم نشون...