مسافرت..(بندر انزلی...سرعین)
6 تا 10 امرداد 92
(من و بابایی و نادیا و نلیا جون) به همراه( عمه و شوهر عمه و دختر عمه) و (عمو و ممس دولت(مامان بابایی) تصمیم گرفتیم بریم شمال...
٦ امرداد راه افتادیم . دوتا ماشین شدیم...ماشین ما و ماشین عمو مازیار....اول رفتیم رشت ,بندر انزلی ...ما همیشه میریم رشت و اونجا هم میریم مهمانسرای صدف...که واقعا خیلی تمیز و آزاد و خوبه...روز اول یعنی همون ششم که رسیدیم هوا عالی بود رفتیم دریا و بچه ها کلی آب بازی و شن بازی کردن....ولی روز دوم هوا کاملا تغییر کرد و بارون خیلی شدیدی باریدن گرفت و چون نتونستیم بریم دریا رفتیم قایق سواری روی مرداب لاله و نیلوفر و از اسکله بندر هم عبور کردیم...که خیلی خوب بود و شب هم بچه ها که خوابیدن رفتیم لب دریای مواج و قدم زدیم...
صبح روز 8 امرداد راه افتادیم به سمت سرعین..هوا خنک و خوب بود....اونجا هم به مجتمعی رفتیم که پارسال با مامانی و خاله و عمو مهران اینا رفته بودیم...تو این دو روز به چندتا روستای سرسبز و شهر بازی سر پوشیده رفتیم و شب هم که میشد نلیا رو میخوابوندم و با نادیا جون میرفتیم استخر آبگرم....بابایی و عمو هم با هم میرفتن استخرای مردونه و بعد تو یه ساعتی بیرون می اومدیم وبرمیگشتیم ...
روز 10 امرداد هم که دیگه آخر سفرمون بود و صبح راه افتادیم ...تو راه هم به اصرااااااااار خیلی زیاد نادیا که قبل و در حین سفر انجام میداد رفتیم تله کابین حیران...و بعدشم به سمت تهران خودمون با همه ی گرما و آلودگیش راه افتادیم...
البته متاسفانه از فردای روزی که برگشتیم تهران ,نلیا جون به مدت یک هفته مریض بود...ولی شکر خدا الان خوب شده
اگه عکسها رو میخواین بفرمایین داخل ادامه مطلب
اینجا هم روز 7 امرداد ...که هوا بارونی بود و بچه که رفتن لب ساحل و خیس شدن...
٧ امرداد...مرداب گل لاله و نیلوفر....نادیا جون که چقدر از قایق سواری خوشحال شد.4454..آخه چون بارون میومد قرار بود نریم سواری اما دیگه رفتیم...
8 امرداد...به سمت پیست اسکی میرفتیم که نادیا دلش اسب سواری خواست که البته نلیا هم سوار شد..
روز 9 امرداد...ویلا دره
اینجا هم یک منطقه دیگه در اطراف سرعین هست که اسمش یادم نمیاد
شهر بازی سر پوشیده...سرعین
اون عروسک کوچولوی تو دست نلیا هم جایزه بابایی واسه بازی کردن و جمع کردن تیکت هاست...
10 امرداد....تله کابین حیران
تا از تله کابین پیاده شدیم بعد از اینکه اولین عکس(عکس بالا) رو گرفتیم ,مه اومد و همه جا رو سفید کرد....عکس زیر هم لحظه های آخر ورود مه هست...
اینم از عکس ما و همسفرامون...عمو مازیارم که داره عکس میگیره