فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

چند تا از شعر هایی که نادیا جونم میخونه.....

نوشته شده در: آذر سال 1390   اینا چند تا دونه از شعراییه که نادیا ی عزیزم میخونه....   پیشیه که بازیگوشه    زنگ میزنه به موشه بدون حرف با موشی   فوت میکنه تو گوشی موشه خودش میدونه  این کارا کار اونه بهش میگه آی پیشی  چرا مزاحم میشی اگه هاپو بدونه......     هاپ هاپ برات میخونه                                                 &...
4 آبان 1392

نادیا جونم رو از شیر گرفتم...

خیلی واسم سخت بود بهت شیر ندم...وقتی بغض میکردی و شیر میخواستی دلم میخواست بمیرم... 9 مهر بابات رفت سفر و من از روز 12 مهر با مادرم سعی کردیم از شیر بگیریمت...من میرفتم تو حیاط و مامانم تو رو بدون من میخوابوند...بعد از 10 روز موفق شدیم... پس به این ترتیب نادیای من 1 سال و8 ماه شیر مادر خورد...   ...
4 آبان 1392

کارهایی که نادیا جونم انجام میده...

نادیا 1 سال و50 روز داره...   بازی ها..تام وجری.کلاغ پر.تاب تاب.لی لی حوضک.اتل متل...که شعر هاشون رو هم با من میخونی... کارهایی که میکنی:..قایم شدن.حرف زدن با تلفن(عاششششق تلفنی تا زنگ میخوره بدو بدو میری سراغش).رقصیدن.بوس کردن کلمات...اکثر کلمات رو به زبون خودمون میگی...فارسیشون رو هم داری یاد میگیری... دوست بابایی عمو جمشید هم به تازگی واست یه دوچرخه آورده  تا بازی کنی... دختر باهوشم اونقدر تو دل برو شده که همه عاشقش میشن...   ...
4 آبان 1392

سال تحویل1389...سفر به اهواز

تحویل سال 1389...ساعت 21 و 2 دقیقه و13 ثانیه سال تحویل شد... عید اومده دوباره...    امسال تو سال تحویل جیگرم واسمون رقصید....ما برای سفر به یزد زیارت پارس بانو و پیر سبز رفتیم...بعد به شیراز واز اونجا به اهواز رفتیم... در راه اهواز با بابا جونش...   بازم نادیا تو اهواز... که خیلی هم خوش گذشت چون همش تو سفر بودیم...   نادیا در  اهواز شتر سواری کرد... اسب سواری کرد... قایق سواری کرد... و به این ترتیب نادیا جونم حسابی سوار کار شد....   ...
4 آبان 1392

فرشته ی من...

نادیا خیلی زود نشستن و راه رفتن رو یاد گرفت...اون اصلا چهار دست و پا نرفت. خیلی زود هم کلمات رو یاد گرفت و به زبون آورد...و شد یه دختر شیرین زبون....                        تحویل سال 1388 یعنی اولین سالی که تو با حظورت اون رو خاطره انگیز کردی در روزاول فروردین عسل ما 49 روزه بود...اولین مسافرتش تو 3 ماه و 8 روزگی بود یعنی 10 فروردین 88 که رفتیم یزد و برای زیارت به پیر سبز.هریشت.ستی پیر.نارستانه رفتیم...همراه با مامان و بابا و مامانی و خاله جون... 10 تیر جشن تیرگان بود که به اصرار باباییش رفتیم کوشک ورجاوند...و نا...
4 آبان 1392

اول نادیا...

سه شنبه...22 آذر 90 در این روز تصمیم گرفتم وبلاگی برای دخترای نازم بسازم...چون نوشتن وبلاگ رو دیر شروع کردم اول خلاصه ای از خاطرات نادیای عزیزم مینویسم...   نادیای عزیزم ...عشق زندگی و دنیای مامان و بابا... صبح روز 3 بهمن87 در بیمارستان بازرگانان توسط خانوم دکتر کیانی به دنیا اومد و شد تمام زندگی ما...از همون روز اول یه دختر باهوش و شیطون بود ... قربونت برم الهی...                      یه فرشته از آسمون   اومده امروز بینمون  برای دیدن خاطرات زایمان به ادامه مطلب برین...  خا...
4 آبان 1392

نلیا جان 40 روزه شد...

27 آذر 90 دختر کوچولوی نازم بزرگ شد...امروز 40 روز میشه که این فرشته ی دوست داشتنی رو خدا بهمون هدیه کرده.چقدر زود گذشت... نلیا ی عزیزم تا حالا چند بار غلط زده...میتونه سرش رو نگه داره...لبخند میزنه و اغون میگه... خدایا به خاطر این هدیه ارزشمند هزاران بار ازت تشکر میکنم... ...
4 آبان 1392

نادیا چی کارا میکنه؟؟؟؟

عسل من الان 2 سال و 7 ماهشه....شده یه خاااااااااانوم  واسه خودش...کاراشو خودش میکنه... دستشویی میره.دست و صورتشو میشوره.تلفن جواب میده.ظرف میشوره.جارو برقی میکشه.نقاشی های خیلی قشنگ میکشه(خونه. درخت. خورشید. آدم با همه جزییاتش.جوجه.ابر.کوه...9 چند تا کلمه انگلیسی متوجه میشه حدود 20 تا شعر میخونه اشم وهو و یتا اهو(دعا)میخونه هم به زبون خودمون و هم فارسی صحبت میکنه خلاصه همه چیز رو خوب وعالی متوجه میشه و وقتی چیزی رو براش توضیح میدیم متوجه میشه و قبول میکنه...   نادیا خانوم ژست میگیره...   آب بازی نادیا تو تابستون 90 نادیا ونگین در باغ وحش ارم   همون تابستون نادیا در قاسم آباد ی...
4 آبان 1392
1