بابایی رفته سفر....
امروز 22 آذر 90....صبح ساعت 3 بابایی رفت فردگاه تا بره هند... هنوز یه روز نگذشته ...دلمون براش تنگیده مامانی اومده خونمون تا ما تنها نباشیم نادیا الان از حموم اومده ...نلیا هم بیداره داره ما رو میبینه...دیروز بابایی بردمون دکتر آخه یه کم حالمون بد بود... زودی بیا بابایی پ.ن ... ساعت حدود 1 ظهر بابایی رسید هند و زنگ زد...نادیا خانم هم با بابا جونی صحبت کرد... ساعت 9 شب که تو هند میشه 10 شب من بهش زنگیدم....ولی همش خودم حرف زدم...(نادیا جونم با عرض معذرت) .......الان ساعت 1:10 شبه....... فرشته های من خوابیدن.... خدایا براشون یه خواب خوش بفرست.... ...