فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

کیش ۳

1393/11/4 15:54
2,915 بازدید
اشتراک گذاری

روز سوم و آخر...صبح که بیدار شدیم و از خونه بیرون اومدیم .رفتیم به روستای باغو البته خیلی داخلش نرفتیم،بعد از دیدن درخت معروفش برگشتیم تا به بازار رفتن هم برسیم، بعدش هم رفتیم شهر حریره و اونجا رو دیدیم...شهر زیرزمینی کاریز رو نرفتیم فقط تا جلوش رفتیم و برگشتیم...بعد از اینها رفتیم سمت دماغه جزیره، که میتونم بگم فوق العاده بود...ساحل سخره ای که موج دریا باهاش برخورد میکرد و همینطور صدای برخورد امواج با سخره ها...خیلی دیدنی بود ...

 بعد از نهار...رفتیم سمت غروب کیش چون عکسی که روز اول اونحا انداختن و برامون آوردن یه مشکلی داشت و گفته بودم یکی دیگه برامون چاپ کنن، ولی قبل از رفتن کنار ساحل قشنگی که روز قبل هنگام دوچرخه سواری از اونجا رد شدیم و صدف جمع کردیم رفتیم و من و نادیا خانم دوباره مشغول جمع کردن صدف شدیم و تو این مدت بابا و نلیا روی زیر اندازی که داشتیم لب ساحل دراز کشیدن...

بعدش رفتیم غروب کیش ، عکسمون رو گرفتیم و برگشتیم، رفتیم سمت بازارها بازار زیتون و مرکز تجاری کیش و پردیس ۱ و ۲ رو گشتیم و آخر از همه هم رفتیم بازار  ونوس و از این بازار کلی خرید کردیم چون قیمتهاشون خیلی خوب بود و بهتر از همه اینکه جایی برای بازی و نگهداری از بچه ها داشت که این از همش بهتر بود..:-D یه چند دقیقه هم رفتیم بندر تا مدارک رو بدیم تا کارای ماشین رو برای برگشت فردا برامون انجام بدن...

وقتی خریدمون تموم شد و بیرون اومدیم شب شده بود...دیدیم روی بخاری که پشت ماشین نشسته نوشته بودن (دمت گرم)..خیلی باحال بود، میدونید چرا اینو نوشته بودن؟ چون ما تاکسی برده  بودیم کیش...بعله ی همچین آدمایی هستیم ما..:-D  ...ما یه ماشین شخصی داریم و یه تاکسی ،که تاکسی رو به خاطر طرح ترافیک و زوج و فرد ی که تهران داره خریدیم که همسر بتونه باهاش بره سرکار...و چون گاز سوز بود و همینطور نو بود تصمیم گرفتیم با اون بریم کیش...که توی کیش برای همه خیلی جالب بود که تاکسی آوردیم اونجا...و برای همین هم رو ماشین نوشته بودن ،دمت گرم

خلاصه شب آخر هم تموم شد ...

صبح روز بعد هم راه افتادیم و سوار کشتی شدیم و بندر لنگه از کشتی خارج شدیم و از جاده ساحلی که داشت رفتیم تا بندر عباس، شب رو رفتیم هتل آتیلار بندر عباس و بعد از یه گشت کوچولو تو بازار توی یه رستوران موسیقی زنده هم شام خوردیم، البته هممون خیییلی خسته بودیم...بعدش هم رفتیم هتل و خوابیدیم...خیلی حیف شد بندر عباس خیلی قشنگ بود و حیف که وقت نداشتیم اونجا رو بگردیم...

صبح رفتیم سمت یزد و یه شب رو هم توی یزد موندیم که البته اونجا نلیا یهو تب کرد و یکم سخت گذشت و صبح روز بعد اومدیم سمت تهران خودمون:-) 

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

عشق مشکی یواش
19 بهمن 93 8:13
سلامی به گرمی نور خورشید به خوش بوی گل یاس به طراوت باران بهاری امدم بگم دوستون دارم
...مامان نیلوفر...
پاسخ
ممنونم عزیییییییز دلم
مامان زهرا
19 بهمن 93 15:13
سلام نیلوفر جان . وای عکسارو دیدم دلم هوایی شد مخصوصا اون درخت معروف از همه مهمتر دماغه ..یادش بخیر چقدر من ازین درخته ترسیدم بخاطر ظاهرش .احساس میکردم الان باز میشه ادمو می بلعه .مثل تو کارتونا میبینی چه توهمی دارم من چه جالب با تاکسی رفتی . حتما تاکسی زرد .هویت تهران همیشه شاد باشی دوستم .
...مامان نیلوفر...
پاسخ
سلام عزیزم ، آره خیلی درخت باحالیه من یاد جک و لوبیای سحر آمیز افتادم آره دیگه با ناکی زرد تهران رفتیم و کلی هم خاص بودیمخوشحالم که با ماشین شخصی نرفتیم وگرنه این خاطره نمیموند