بازم اتفاق...
دیروز ساعت یک ربع به 7 صبح یکدفعه دیدم نادیا با عجله اومد تو اتاق ما و گفت:مامان مامان بیا بیا...گفتم چرا چی شده...گفت زود باش بیا تو اتاقمو ببین... چشممو باز کردم دیدم خونه رو دود برداشته از تخت پریدم پایین و دویدم تو اتاق بچه ها , پر از دود بود چشمام داشت میسوخت و سرفه ام گرفت...نلیا رو دیدم که از تخت اومد پایین و چشماشو میمالید بغلش کردم بردمش تو تخت خودمون نادیا هم اونجا پیشش موند...بابایی دوید و پنجره ها رو باز کرد دود که کمتر شد دیدیم بعـــله مثل اینکه نادیا توی خواب تشک کوچولوی روی تخت رو هل داده و افتاده بود جلوی بخاری برقی و اونم داغ شده و آتیش گرفته بود...تشک هنوز داشت میسوخت بردم انداختم تو حیاط و اب ریختم روش...خلاصه کم کم دود از خونه رفت بیرون ولی اتاق بچه ها هنوزم بوی دود میده...
خیلی شانس آوردیم که در اتاق لاش باز بود و دود تو اتاق بچه ها نمونده بود و اومده بود تو اتاقای دیگه...
هر کی شنید گفت خدا رحم کرده....وای خدای بزرگ شکرت که اتفاقی نیافتاد...
و چیز دیگه که خواستم بگم اینه که پای چشم نلیا جون خوب شده و دیگه کبودیا رفته...
خدا خیلی دوستمون داره این چند وقت این دو تا اتفاق واسه بچه ها افتاد و بخیر گذشت